بوی مشک آید چو بویم آن دو زلف از قاآنی قصیده 149
1. بوی مشک آید چو بویم آن دو زلف مشکبار
من به قربان سر زلفی که آرد مشکبار
...
1. بوی مشک آید چو بویم آن دو زلف مشکبار
من به قربان سر زلفی که آرد مشکبار
...
1. بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
...
1. تا چه معجز کرده امشب باز عدل شهریار
کاتش سوزنده با آب روان گشتست یار
...
1. تبارکالله از فارس آن خجسته دیار
که مینبیند چون آن دیار یک دیار
...
1. تیغی گهرنگار فرستاده شهریار
تا سازدش طراز کمر صاحب اختیار
...
1. چو چتر زرین افراشت مهر در کهسار
چو بخت شاه شد از خواب چشم من بیدار
...
1. که باد تا ابد از فر ایزد دادار
ملک جوان و جهان را به بختش استظهار
...
1. دوش اندر خواب میدیدم بهشت کردگار
تازه بیفیض ربیع و سبز بیسعی بهار
...
1. دوش بگشودم زبان تا درد دل گویم به یار
گفت عشاق زبون را با زبان دانی چکار
...
1. راستی را کس نمیداند که در فصل بهار
از کجا گردد پدیدار این همه نقش و نگار
...
1. باده جان بخشت و دلکش خاصه از دست نگار
خاصه هنگام صبوحی خاصه در صل بهار
...