1 ای که داری خرد بدان که ترا با دو کس اختلاط دشوارست
2 اول آن کس که نیست طالب تو از تو و دیدن تو بیزارست
3 دوم آن کس که دیدن او نیست دل پسند تو لیک ناچارست
1 اگر چه داشت ز کیفیت جمیع لغت خبر ز غایت عرفان صفای طبع نبی
2 شرف نگر که فرستاد حضرت ایزد ز بهر نسبت ذاتش کلام را عربی
3 بعلم اوست معاصی جهالت بوجهل بنور اوست مقارن شرار بولهبی
4 کمال معجزش این بس که علم و حکمت او ز علم و حکمت انسان نبود مکتسبی
1 در صدف صدق جناب متولی کز رای منیرش عتباتست منور
2 عمریست دماغ دل سکان مشاهد از رایحه مکرمت اوست معطر
3 پاکیزه نهادی که مراد دو جهانش از خدمت اولاد رسولست میسر
4 فرخنده مآلی که دلش راست همیشه اندیشه غمخواری اولاد پیمبر
1 در مقامی گر شود جان عزیزت منزجر رحم بر جان عزیزت کن برو جای دگر
2 بر تو آسانست تغییر مکان کردن ولی نیست آسان بی تو جان را عزم مأوای دگر
1 تعرضی بفلک دوش کردم و گفتم که ای نیافته کس از تعرض تو امان
2 کدام شیوه گزینم چه کار گیرم پیش که عاقبت نرسانی مرا زیانی ازان
3 فلک ز روی غضب تند گشت و داد جواب که بی گناه تعرض بحال من مرسان
4 من آن نیم که ز من بی جهت کسی رنجد تعرضی که مرا هست بی وسیله مدان
1 عاشق صاف طبع و پاک دلم واله حکمت جلال و جمال
2 با خط حسن دلبران در عشق می کنم مشق تا رسم بکمال
3 فارغم از حظوظ نفسانی حظ نفسم نمی رسد بخیال
4 لیک از مهوشان شهر مرا هست قطع علاقه امر محال
1 در دیار ما ندارد هیچ قدر نظم جان بخش لطیف آبدار
2 هست نظم من لطیف اما چه سود هرزه می گویند اهل این دیار
1 من از اقلیم عرب حیرتی از ملک عجم هر دو کردیم باظهار سخن کام طلب
2 یافتیم از دو کرم پیشه مراد دل خویش او زر از شاه عجم من نظر از شاه عرب
1 ای دل ملال گوشه عزلت هزار بار بهتر ز همنشینی هر یار و آشناست
2 هر یار و آشنا که شود همدم کسی یا از جماعت فقرا یا ز اغنیاست
3 گر منعم است و صاحب نعمت هر آینه دایم ز ملک و مال و تجمل سخن سراست
4 در مبتلای فاقه و فقراست پیش تو کارش همه شکایت دنیای بی وفاست
1 فریاد ازین سپهر ستمگر که در جهان هرگز نگشته شاد ز دوران او دلی
2 از هر که هست برده فراغت مدار او نه عالمی ازو شده راضی نه جاهلی