1 آدمی را فضل صوری و کمال معنویست نیست هر وقتی بهر حالی که باشد بی اثر
2 گاه عرض حسن صورت می کند بر اهل حال می شود محبوب مه پیکر حبیب سیمبر
3 می دهد نظاره رفتار او آرام دل می فزاید چهره زیبای او نور بصر
4 گر فقیه و عابد و شیخ و معلم می شود می کند تعلیم علم و صنعت و فضل و هنر
1 درین حدیقه حرمان ز کثرت اندوه اگر شود چه عجب عندلیب ناطقه لال
2 کسی نمی شنود زین حدیقه بوی گلی گل نمی شکفد از بهار فضل و کمال
1 دو گروهند خلق این عالم علمایند و مردم جاهل
2 جاهلان شعر را نمی دانند زانکه هستند از هنر غافل
3 پیش عالم خطاست گفتن شعر بلکه ناشرع هرزه و باطل
4 آه ازین غم که هست در عالم امر من صعب کار من مشکل
1 بسان صفحه رخسار لوح خاطر طفل لطیف و ساده و پاک است در بدایت حال
2 ز کارهای عبث منع کن مشو غافل طریق علم و ادب یاد ده مکن اهمال
3 که هر چه گشت رقم بر صحیفه دل او دگر تغیر آن هست پیش عقل محال
4 گمان مبر که بنقشی دگر شود قابل صحیفه که ز نقشی شد است مالامال
1 فضیلت نسب و اصل خارج ذاتست بفضل غیر خود ای سفله افتخار مکن
2 بانتساب سلاطین و خدمت امرا که زایلست مزن تکیه اعتبار مکن
3 بصنعتی که درو هست شرط صحت دست مشو مقید و خود را امیدوار مکن
4 بملک و مال که هستند زایل و ذاهب اساس بنیه امید استوار مکن
1 پرسیدم از بتی که ترا در جهان چرا شام و سحر تعرض عشاق عادت است
2 گفتا که هست رغبت عشق بتان خطا آزار اهل عشق بتان را عبادت است
1 گفت احمد حیدر است از من چو هارون از کلیم این بیان شرک امر و کمال عزت است
2 ای که می گویی علی را در نبوت نیست دخل مشرک امر نبوت نیست حفظ ملت است
3 شهرتی دارد که چون می رفت از دنیا رسول گفت بهر حفظ دین مستخلف من عترت است
4 عترت است آن فرقه اشرف که تا روز ابد موجب ابقای دین و مظهر هر حکمت است
1 مردم این دیار را با من اثر شفقت و عنایت نیست
2 یا درین قوم نیست معرفتی یا مرا هیچ قابلیت نیست
1 یاد دارم که چو آدم شرف خلقت یافت شد مشرف بقبول و لقد کرمنا
2 گشت مسجود ملائک ز کمال عزت کرد در روضه جنت بفراغت مأوا
3 بی تعب بود میسر همه مقصودش ره نمی یافت ملالی بدل او قطعا
4 تا بوقتی که ره تقوی او زد ابلیس شد بصد مکر سوی معصیتش راه نما
1 دی کرد التماس ز من پاک گوهری کای رند بهر ما صفت زاهدان مگو
2 گفتم مجوی معرفت زاهدان ز من زیرا که من ندیدهام آن قوم را نکو