شنیده صبحدم از جور گل افغان از فضولی بغدادی غزل 13
1. شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
1. شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
1. چنان بنهفته ضعف تن مرا لطف بدن او را
که رفته عمرها نی او مرا دیده نه من او را
1. عشقت از دایره عقل برون کرد مرا
داخل سلسله اهل جنون کرد مرا
1. عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا
چون بت از حالی که دارم بی خبر دارد مرا
1. ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا
تا نکردم مست کی راز نهان گویم ترا
1. خاک در تو کحل بصر کرده ایم ما
وز هر که جز تو قطع نظر کرده ایم ما
1. بهار آمد صدایی برنمیآید ز بلبلها
مگر امسال رنگ دلربایی نیست در گلها
1. روزی که پیش خویش نبینم حبیب را
دارم هزار شوق که بینم رقیب را
1. تحیر بست در شرح غم عشقت زبانم را
چه گویم بر تو چون ظاهر کنم راز نهانم را
1. ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا
چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا
1. از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا
می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا
1. کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا
جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا