1 بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ المنا یا غنی الذات یا مَن فیهِ بُرهان الغنا
2 یا مفیض الجود یا فیاض آثار الوجود یا قدیمُ المُلک یا مَن لَم یغیره الفنا
3 یا عمیم اللُّطف یا وهاب لِذّاتُ السُّرور یا طَبیبُ القَلب یا حَلّال اشکال العنا
4 قَد جنی قَلبی مِنَ الدُّنیا ذُنوبا ثُمَّ تاب قَد اتی مُستَغفِرا فَاغفِر لَهُ ما قَد جنا
1 ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما
2 از سکه سعادت توفیق فیض تست رایج بهر معامله نقد روان ما
3 آید ز ما همیشه خطا از تو مغفرت آنست مقتضای تو اینست شان ما
4 بر حال ما ز غیر تو لطفی نمی رسد غیر تو نیست واقف راز نهان ما
1 ای بسته دانش تو زبان سوآل ما ناکرده شرح پیش تو معلوم مآل ما
2 شام و سحر تصور آثار صنع تست نقش نگار خانه خواب و خیال ما
3 درک حقیقت تو محالست بر خیال این آرزو کجا و خیال محال ما
4 داریم حال بد ز مآل فعال بد ما را بحال ما نگذارد فعال ما
1 زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را کمال قدر تو برداشته از خاک آدم را
2 شب معراج تعظیم تو ثابت گشته بر انجم بچرخ آورده ذوق پای بوست عرش اعظم را
3 رخت کرده شب معراج را از روز روشن تر ز اشهب بگذرانده عزم اقبال تو ادهم را
4 نباشد هیچ صاحب وحی را توفیق معراجت حریم قرب او ادنا مشخص کرده محرم را
1 بکه نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را انه اعظم من کل عظیم قدرا
2 می نماید بر او نیک بدیهای رقیب این نه نیک است که او نیک نداند بد را
3 حد اظهار الم نیست مرا پیش بتان بکه اظهار کنم این الم بی حد را
4 مسند عشق ز من بیشتر این پایه نداشت اشک من سر بگردون سر این مسند را
1 مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را مکن با خاک یکسان توتیای دیده ما را
2 بهر تاری ز جعد سنبلش دل بسته شیدایی صبا بر هم مزن جمعیت دلهای شیدا را
3 دلم را کرد از زهر غم افلاک دوران پر بیک جام شکسته کرد خالی هفت مینا را
4 ملک را نیست چون خورشید رخسار تو زیبایی عیانست این نمی پوشد کسی رخسار زیبا را
1 چو از غم کنم چاک پیراهنم را ز مردم کند اشک پنهان تنم را
2 چه سان با قد خم کنم عزم کویش گرفتست خار مژه دامنم را
3 غمت دانه ها می فشاند ز چشمم بباد فنا می دهد خرمنم را
4 نیامد ز دست تو ای من غلامت که در طوق ساعد کشی گردنم را
1 ز ضعف تاب تردد دگر نماند مرا خوشم که ضعف ز سرگشتگی رهاند مرا
2 فغان که آرزوی وصل آن دو چشم سیاه چو میل سرمه بخاک سیه نشاند مرا
3 تنم ز آتش دل می گداخت گر شب غم سرشگ آب بر آتش نمی فشاند مرا
4 جهانی از پی نظاره بر سرم شده جمع نگه کنید که سودا کجا رساند مرا
1 چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما بشرح حال زبانیست بی زبانی ما
2 برون مباد زمانی ز جان ما غم یار که در بلا غم یارست یار جانی ما
3 در سرشک بپای تو ریختیم و خوشیم که صرف راه تو شد نقد زندگانی ما
4 شکست بار غمت قد ما چه سنگ دلی که هیچ رحم نکردی به ناتوانی ما
1 بخاک ره کشیدم صورت جسم نزارم را بدین صورت مگر بوسم کف پای نگارم را
2 غبار رهگذارم کرد شوق امید آن دارم که گاهی خیزم و گیرم رکاب شهسوارم را
3 شدم خاک ره غم اشک خواهد ریخت بر حاکم بهر چشمی که دوران توتیا سازد غبارم را
4 ره رسوایی از فرهاد و مجنون یافتم خالی ز خار و خس زمانه پاک کرده رهگذارم را