بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ از فضولی بغدادی غزل 1
1. بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ المنا
یا غنی الذات یا مَن فیهِ بُرهان الغنا
...
1. بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ المنا
یا غنی الذات یا مَن فیهِ بُرهان الغنا
...
1. ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما
بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما
...
1. ای بسته دانش تو زبان سوآل ما
ناکرده شرح پیش تو معلوم مآل ما
...
1. زهی فیض وجود از پرتو ذات تو عالم را
کمال قدر تو برداشته از خاک آدم را
...
1. بکه نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را
انه اعظم من کل عظیم قدرا
...
1. مکش بر دیده ای خورشید خاک آن کف پا را
مکن با خاک یکسان توتیای دیده ما را
...
1. چو از غم کنم چاک پیراهنم را
ز مردم کند اشک پنهان تنم را
...
1. ز ضعف تاب تردد دگر نماند مرا
خوشم که ضعف ز سرگشتگی رهاند مرا
...
1. چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما
بشرح حال زبانیست بی زبانی ما
...
1. بخاک ره کشیدم صورت جسم نزارم را
بدین صورت مگر بوسم کف پای نگارم را
...
1. نهان میسوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را
زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را
...
1. با خود ای جان در غمش همدم نمی خواهم ترا
بی ثباتی محرم این غم نمی خواهم ترا
...