1 منم ببادیه نیستی نهاده قدم بحرف قید ز کلک فنا کشیده رقم
2 حکیم عقل ز درک تشخصم عاجز دبیر درک در اثبات هستیم ملزم
3 جهات ست ندارد حد احاطه من بجزؤ لا یتجز است جوهرم توأم
4 در آرزوی سر زلف مهوشان عمریست من شکسته بجسم ضعیف و قامت خم
1 دلم دُرجیست اسرار سخن دُرهای غلتانش فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
2 تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش
3 رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا که بی امساک می بینیم هر ساعت در افشانش
4 زبانست آنکه انسانیش می خوانند اهل دل که حیوان تا نمی گوید نمی گویند انسانش
1 باز در ملک جهان عدل برافراخت علم فلک افشاند ز دامان زمین گرد ستم
2 آفتاب طرب از اوج امل کرد طلوع ظلمت شام غم از صبح سعادت زده دم
3 وقت آن شد که امل خنده زند بر حرمان انتقامی کشد ایام بشادی از غم
4 کار عالم که نظام و نسق فطرت داشت شده بود از ستم ظلم حوادث در هم
1 که یارب این روش آموخت در شفق بهلال که کرد یکجهتی و گرفت دامن آل
2 درین طریقه احسن به اندک ایامی بسان دولت آل علی گرفت کمال
3 زهی امام مبین و مقتدای انس و ملک که درگهش همه را هست قبله آمال
4 کسی که سایه آل علی پناهش نیست گر آفتاب بود روی می نهد بزوال
1 سپیده دم ز می لعل جوی جام بلور خواص کوثر کاس و مزاجها کافور
2 ز عقد سبحه مجو نشئه صفای درون که هست منشا آن ذوق دانه انگور
3 نیازمندی مستی که از سر عجز است به از نماز فقیهی که سر نهد بغرور
4 ریاض میکده خوش روضه ایست یافته زیب بساقیان چو غلمان و شاهدان چو حور
1 هزار شکر که تقدیر شد زمانه نواز زمانه را به صلاح خلل نماند باز
2 نماند آنکه زند مقصد از تعلل دم نماند آنکه کند کام بر توقع باز
3 گذشت دامن اقبال را کف حرمان بسیل نیل امانی نشست آتش آز
4 گذشت آنکه گشاید زمان زمان ز حیل هزار شعبده را در سپهر شعبده باز
1 سحر که عامل دین را فزود رونق کار فکند بیم هوا لرزه در تن اشجار
2 مگو جمیله مهرست در کنار زمین مگو سفیدی برفست بر سر کهسار
3 یکی کشیده همه شب مشقت سرما کنار منقل آتش گرفته روز قرار
4 یکی نشسته همه شب میانه باران بر آفتاب فکندست صبحدم دستار
1 شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل نماند نامیه را از خزان گره در دل
2 به روزگار خزان چشم زخم دهر رسید طلسم سلطنت زمهریر شد باطل
3 نهفت از نظر دهر چهره اندوه صحیفه گل تر در میانه شد حائل
4 فشاند سیم شکوفه باب جوی درخت درخت گشت غنی آب جوی شد سائل
1 دلی دارم پر از خون چون صراحی از غم عالم حریفی کو که پیش او دلی خالی کنم یکدم
2 غمی دارم که گر میرم ز خاکم سر زند سبزه بصد فیض بهاران سبزه مشکل گر شود خرم
3 ملال خاطرم زایل نمی گردد اگر جمشید شود ساقی دهد می بهر دفع آن ز جام جم
4 مزاج شمع دارم نیستم بی گریه و سوزی حیات من دلی پر آتش است و دیده پر نم
1 روشنست از سرخی روی شفق بر اهل حال این که او را هست در دل ذره از مهر حال
2 هر که مهر چارده معصوم دارد کامل است هست ماه چارده را هم ازان مهر این کمال
3 نیست دور چرخ جز بر منهج اثنا عشر ظاهر است این معنی از وفق حساب ماه و سال
4 هر شهنشاهی که دارد صدق با آل علی در نظام ملک او راهی ندارد اختلال