1 یا من علت بتربته رتبه النجف تو در شاهواری و خاک نجف صدف
2 بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو بطحا گرفته نور نجف یافته شرف
3 گر دید بهر خاطرت از دیده آفتاب وز صدق گشته تیر دعای ترا هدف
4 قندیل نیست گرد حریم تو بهر طوف دلهای روشن است بهر سو کشیده صف
1 شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل نماند نامیه را از خزان گره در دل
2 به روزگار خزان چشم زخم دهر رسید طلسم سلطنت زمهریر شد باطل
3 نهفت از نظر دهر چهره اندوه صحیفه گل تر در میانه شد حائل
4 فشاند سیم شکوفه باب جوی درخت درخت گشت غنی آب جوی شد سائل
1 بر آنم که از دلبران بر کنم دل نه سهل است کار چنین رب سهل
2 تو توفیق ترک هوا بخش یارب که این شیوه آسان نماییست مشکل
3 دلا تا بکی سازد از ساده لوحی ترا صورت از معنی خویش غافل
4 کند همچو آیینه صورت پرستت بدین شکل نظاره هر شمائل
1 ای دل از غم مفکن رخنه بدیوار امل صبر کن کآخر هر کار بهست از اول
2 ناامیدی مکن از بد شدن کار که هست عقل را قاعده حسن امل حسن عمل
3 گر چه مشکل شدن کار ز دورست مدام مشکلی نیست که از دور نمی گردد حل
4 تو همانی که دم از فیض قناعت زده تو همانی که نداری گذار از حکم ازل
1 روشنست از سرخی روی شفق بر اهل حال این که او را هست در دل ذره از مهر حال
2 هر که مهر چارده معصوم دارد کامل است هست ماه چارده را هم ازان مهر این کمال
3 نیست دور چرخ جز بر منهج اثنا عشر ظاهر است این معنی از وفق حساب ماه و سال
4 هر شهنشاهی که دارد صدق با آل علی در نظام ملک او راهی ندارد اختلال
1 که یارب این روش آموخت در شفق بهلال که کرد یکجهتی و گرفت دامن آل
2 درین طریقه احسن به اندک ایامی بسان دولت آل علی گرفت کمال
3 زهی امام مبین و مقتدای انس و ملک که درگهش همه را هست قبله آمال
4 کسی که سایه آل علی پناهش نیست گر آفتاب بود روی می نهد بزوال
1 مرحبا ای قلم شمع شبستان خیال نامی نامیه پیغمبر معراج خیال
2 دستگیر فقرای ادب آموز ملوک مرجع اهل دل و ملجاء ارباب کمال
3 حسن معشوقه صورت ز تو عنبر گیوست چهره شاهد زیبا ز تو مشکین خط و خال
4 قد بر افراخته ساخته زیور حسن طره بر تافته یافته زیب جمال
1 سرم فدای تو ای خامه خجسته خصال غزال مشک فشان طایر معنبر بال
2 کلید گنج سعادت ستون خانه علم عصای موسی فکرت زبان طوطی حال
3 سرای دولت و اقبال را فروزان شمع ریاض معرفت و فضل را خجسته خصال
4 تویی مقدمه اسباب آفرینش کون تویی مقدمه صنع ایزد متعال
1 دلی دارم پر از خون چون صراحی از غم عالم حریفی کو که پیش او دلی خالی کنم یکدم
2 غمی دارم که گر میرم ز خاکم سر زند سبزه بصد فیض بهاران سبزه مشکل گر شود خرم
3 ملال خاطرم زایل نمی گردد اگر جمشید شود ساقی دهد می بهر دفع آن ز جام جم
4 مزاج شمع دارم نیستم بی گریه و سوزی حیات من دلی پر آتش است و دیده پر نم
1 باز در ملک جهان عدل برافراخت علم فلک افشاند ز دامان زمین گرد ستم
2 آفتاب طرب از اوج امل کرد طلوع ظلمت شام غم از صبح سعادت زده دم
3 وقت آن شد که امل خنده زند بر حرمان انتقامی کشد ایام بشادی از غم
4 کار عالم که نظام و نسق فطرت داشت شده بود از ستم ظلم حوادث در هم