1 گل آمد باز گلشن فکر لطف از جنان دارد زمین از سبزه نو حیز رنگ آسمان دارد
2 فکنده در چمن آب روان بر پیچ و خم راهی چمن با آب حکم آسمان و کهکشان دارد
3 ز برک لاله هر دم قطره قطره می چکد شبنم چو محبوبان گلرخ لاله لعل درفشان دارد
4 ربوده آب چون آیینه عکس غنچه از گلبن چو خوبان سمنبر آب شکل دلستان دارد
1 ای دل کدام قوم بملکی در آمده کان قوم را همیشه نتیجه سر آمده
2 گه مرده گاه زنده شده هر یکی ازان هر دم چو اهل سحر برنگی بر آمده
3 فردی ازان میان کم و فردی زیاد نه در مرتبه قرینه یکدیگر آمده
4 بعضی فتاده جانب خاور ز ملک هند بعضی ز ملک هند سوی خاور آمده
1 زبان خوشست که توحید حق کند به بیان اگر چنان نبود در دهان مباد زبان
2 زهی مکون کامل که هست در کونین رقم کشیده او نقش کاینا ما کان
3 کمال صنع قدیمش خجسته دهقانیست که در حدیقه تن کرده جاری آب روان
4 فضای قدرت بیعلتش چو دریاییست که چشم عقل در او زورقیست سرگردان
1 ای بقد و عارض و خط و لب آشوب جهان سرو قد و لاله رخ ریحان خط و غنچه دهان
2 پر ز نقش خط و خال و نقد شوق ذوق تست لوح دیده صفحه دل درج تن گنج دهان
3 با جمال و حسن و زیب و زینتت ناید برون گل ز گلشن در ز دریا بت ز چین مه ز آسمان
4 میبرد ناز و عتاب و شیوه و رفتار تو عقل از سر صبر از دل جان ز تن طاقت ز جان
1 دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم
2 گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم
3 مران از کوی خویشم ای پری هر دم برسوایی چو من دیوانه ام بگذار در دارالشفا باشم
4 ندارم تاب دوری اینقدر از بخت می خواهم نباشم بی تو یکدم با تو باشم هر کجا باشم
1 در آرزوی ناوک او مردم ای کمان سستی مکن بسویم ازو ناوکی رسان
2 در جان من همیشه خیال خدنگ او مانند آن الف که بود در میان جان
3 ای چشم و غمزه ات زده صد ناوک جفا گه آشکار بر دل و جانم گهی نهان
4 با طبع تیز تیر تو تعلیمها گرفت زان قد دلربا و ازان چشم دلستان
1 منم افتاده چو پرکار بسرگردانی متصل از حرکات فلک چوگانی
2 گاه در وادی ادبار ز بی اقبالی گاه در بادیه فقر ز بی سامانی
3 گاه در کوی بلا با علم رسوایی گاه در گوشه محنت بغم تنهایی
4 بخت را با الم سابقه بد عهدیست چرخ را با دلم اندیشه نافرمانی
1 خیز ای ناقه دوران روش گردون تن که چو بدرت کف پا هست هلالت گردن
2 ای چو دوران روشت لیک نه بیرحم چو او هر کرا دید غریبست رسانده بوطن
3 تویی آن بادیه پیمای بیابان پرورد که ز تو هست بیابان همه دم رشک چمن
4 هر کجا بوده دمی جای تو دندان و کفت خارها را همه رفته شگفاینده سمن
1 منم ببادیه نیستی نهاده قدم بحرف قید ز کلک فنا کشیده رقم
2 حکیم عقل ز درک تشخصم عاجز دبیر درک در اثبات هستیم ملزم
3 جهات ست ندارد حد احاطه من بجزؤ لا یتجز است جوهرم توأم
4 در آرزوی سر زلف مهوشان عمریست من شکسته بجسم ضعیف و قامت خم
1 بگشاده گوش تجربه و چشم امتحان کردم چو عزم سیر درین تیره خاکدان
2 در ابتدای حال بباغی رهم فتاد دیدم درو عجایب بیحد و بی کران
3 از جمله دیدم این که یکی باغبان پیر پرورده بهر میوه درختی بسی زمان
4 می کرد سعی تا بزمانی که آن درخت بنمود شاخ و برگ و شکوفه و زان میان