1 فلک ز دور مخالف مگر پشیمان شد که هرچه در دل ما بود عاقبت آن شد
2 مقیم زاویه محنت و بلا نشدیم مقام راحت ما خاک درگه خان شد
3 ای آفتاب فلک سایه خان فرخ رخ که از قضا همه دشوار بر تو آسان شد
4 دمی که حیمه برون زد سپاهت از بغداد دل تمامی اهل عراق لرزان شد
1 رسید عید که عقد ملال بگشاید در فرح بکلید هلال بگشاید
2 رسید وقت که دوران ز وقت خوشحالی دری بروی دل اهل حال بگشاید
3 بتشنگان بیابان شوق خضر امل ره تلاقی عذب زلال بگشاید
4 گرسنگان ره کعبه توکل را زمانه خوان عموم نوال بگشاید
1 هر که در بزم بلا جام توکل در کشید از خمار محنت و غم درد سر کمتر کشید
2 نشئه ذوق ظفر در ساغر بزم بلاست ای خوش آن مستی که می مردانه تن ساغر کشید
3 طالب نام نکو را نیست باکی از بلا گنج گر باید نباید بیمی از اژدر کشید
4 هر که جایز دید بهر مهر صرف نقد جان بی تردد نو عروس ملک را در بر کشید
1 زهی دمادم ببوی زلفت مذاق خوش دماغ من تر مرا زمانی مباد بیرون خیالت از دل هوایت از سر
2 زلال وصلت شراب کوثر حریم کویت فضای جنت بلای هجرت عذاب دوزخ شب فراقت صباح محشر
3 تویی بتان را شکسته رونق گل از تو برده هزار خجلت گلی تو اما گل سخن گو بتی تو اما بت سمنبر
4 بدور حسنت شده فسانه به بت پرستی هزار مؤمن بتیغ عشقت بریده الفت به طاعت بت هزار کافر
1 سحر که عامل دین را فزود رونق کار فکند بیم هوا لرزه در تن اشجار
2 مگو جمیله مهرست در کنار زمین مگو سفیدی برفست بر سر کهسار
3 یکی کشیده همه شب مشقت سرما کنار منقل آتش گرفته روز قرار
4 یکی نشسته همه شب میانه باران بر آفتاب فکندست صبحدم دستار
1 سپیده دم که شد از اختلاط لیل و نهار ره مخالطه میش گرگ را دشوار
2 میان سبزه تر بود در چرا رمه رسید گرگی و نگذاشت زان رمه آثار
3 ز مهد خاک گشوده بگرم مهری چرخ گرفت دایه صفت طفل مهر را بکنار
4 نمود طلعت خورشید و شد ستاره نهان چنانکه از اثر خان عرب نمود فرار
1 سپیده دم ز می لعل جوی جام بلور خواص کوثر کاس و مزاجها کافور
2 ز عقد سبحه مجو نشئه صفای درون که هست منشا آن ذوق دانه انگور
3 نیازمندی مستی که از سر عجز است به از نماز فقیهی که سر نهد بغرور
4 ریاض میکده خوش روضه ایست یافته زیب بساقیان چو غلمان و شاهدان چو حور
1 هزار شکر که تقدیر شد زمانه نواز زمانه را به صلاح خلل نماند باز
2 نماند آنکه زند مقصد از تعلل دم نماند آنکه کند کام بر توقع باز
3 گذشت دامن اقبال را کف حرمان بسیل نیل امانی نشست آتش آز
4 گذشت آنکه گشاید زمان زمان ز حیل هزار شعبده را در سپهر شعبده باز
1 بسان چنگ بصد پرده می نهفتم راز فغان که ناله بی اختیار شد غماز
2 مرا چو نی غم غربت به ناله می آرد کجاست همدم و غمخواری غریب نواز
3 مراست سینه چو قاپر از هوای بتان دلی نهفته ز بیداد مردم ناساز
4 سزد که گر بنوازش کنند پرسش حال به شرح راز برآید زهر رکم آواز
1 دلم دُرجیست اسرار سخن دُرهای غلتانش فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
2 تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش
3 رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا که بی امساک می بینیم هر ساعت در افشانش
4 زبانست آنکه انسانیش می خوانند اهل دل که حیوان تا نمی گوید نمی گویند انسانش