1 ماییم درد پرور دنیای بی وفا با درد کرده خوشده مستغنی از دوا
2 هرگز نکرده درد دل اظهار ما طلب هر جا که دیده خط زده بر نسخه شفا
3 مطلق وفا ندیده ز ابنای روزگار بر خود در آرزوی وفا کرده صد جفا
4 وحشت گزیده از همه عالم چه جای غیر با خویش هم نگشته درین وحشت آشنا
1 منم ندیده ز ابنای روزگار وفا ولی کشیده ز هر یک هزار گونه جفا
2 منم چشیده بسی زهر غم ز بیدردان بدرد مرده و لب ناگشوده بهر دوا
3 منم کشیده قدم از بساط آزادی اسیر دام غم و مبتلای بند و بلا
4 نبود روز غمم همدمی بجز ناله ز ضعف قالبم آن نیز گشت ناپیدا
1 سجده خاک نجف مرغوب اهل عالم است چون نباشد سجده گه جایی که خاکش آدم است
2 قدر خواهی سیر صحرای نجف کن کز شرف بام رفعت را صفوف نقش ریکش سلم است
3 فیض جویی روی نه بر ریک دریای نجف کز صفا هر ذره اش سر چشمه صد زمزم است
4 هست زینت بخش صحرای نجف خطهای ریک یا طراز مهد حیدر گشته نقش ارقم است
1 طاعتی کان در حقیقت موجب قرب خداست طوف خاک درگه مظلوم دشت کربلاست
2 ای خوش آن مردم که بهر قوت نور نظر در نظر او را مدام آن قبله حاجت رواست
3 ای خوش آن طالب که در هنگام حاجت خواستن خاک راه کربلا در چشم او چون توتیاست
4 ای خوش آن زایر که او را در چنان حاجت گهی گه نماز بی رعونت گه نیاز بی ریاست
1 باز این لطف چه لطف است که در طبع هواست وین چه فیض فرح افزاست که در سیر صباست
2 آنچه فصل است تحریک نسیم سحری همه جا فیض رسان و همه را روح فزاست
3 روش ابر بر اوراق گوهر ریز جنبش باد بر اطراف چمن غالیه ساست
4 اگر دیده دل هست قدم نه در باغ حقه غنچه بدست آر که پر شهد و شفاست
1 نیست اهل درد را جز درگهت دارالشفا بی دوا دردی کزین درگه نمی یابد دوا
2 بود بی دردی مرا مانع ز ذوق وصل او بنده دردم که شد سوی تو دردم رهنما
3 نیست جز ما دردمندی کز تو درمانی نیافت غالبا واقف نه از دردمندیهای ما
4 درد ما را می دهد درمان لب لعلت مگر کرده در حکمت ارسطوی زمان را اقتدا
1 روی الم باز سوی کربلاست رغبت بیمار بدارالشفاست
2 گرد ره بادیه کربلا مخبر مظلومی آل عباست
3 زین سبب از دیده اهل نظر اشک فشاننده تر از توتیاست
4 ذکر لب تشنه شاه شهید شهد شفای دل بیمار ماست
1 گل آمد باز گلشن فکر لطف از جنان دارد زمین از سبزه نو حیز رنگ آسمان دارد
2 فکنده در چمن آب روان بر پیچ و خم راهی چمن با آب حکم آسمان و کهکشان دارد
3 ز برک لاله هر دم قطره قطره می چکد شبنم چو محبوبان گلرخ لاله لعل درفشان دارد
4 ربوده آب چون آیینه عکس غنچه از گلبن چو خوبان سمنبر آب شکل دلستان دارد
1 یا من علت بتربته رتبه النجف تو در شاهواری و خاک نجف صدف
2 بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو بطحا گرفته نور نجف یافته شرف
3 گر دید بهر خاطرت از دیده آفتاب وز صدق گشته تیر دعای ترا هدف
4 قندیل نیست گرد حریم تو بهر طوف دلهای روشن است بهر سو کشیده صف
1 زهی دمادم ببوی زلفت مذاق خوش دماغ من تر مرا زمانی مباد بیرون خیالت از دل هوایت از سر
2 زلال وصلت شراب کوثر حریم کویت فضای جنت بلای هجرت عذاب دوزخ شب فراقت صباح محشر
3 تویی بتان را شکسته رونق گل از تو برده هزار خجلت گلی تو اما گل سخن گو بتی تو اما بت سمنبر
4 بدور حسنت شده فسانه به بت پرستی هزار مؤمن بتیغ عشقت بریده الفت به طاعت بت هزار کافر