1 السلام ای ساکن محنت سرای کربلا السلام ای مستمند و مبتلای کربلا
2 السلام ای هربلای کربلا را کرده صبر السلام ای مبتلای هر بلای کربلا
3 السلام ای بر تو خار کربلا تیغ جفا السلام ای کشته تیغ جفای کربلا
4 السلام ای متصل با آب چشم و آه دل السلام ای خسته آب و هوای کربلا
1 هر که را از لوح دل نقش تعلق زایل است متصل نقش جمال دوست بر لوح دل است
2 طالب و مطلوب را از هم جدایی نیست لیک در طریق دوست آثار تعلق حایل است
3 احتمالی نیست حرمان را درین ره مطلقا طالب محروم گویا در تردد کاهل است
4 روح را ماییم مانع از عروج عرش قرب ور نه این علوی باصل خود جبلی مایل است
1 خیز ساقی که بهار انجمن بزم آراست ز چمن بوی گل و ناله بلبل برخاست
2 یاسمین و سمن و یاسمن و سوسن و گل همه ظاهر شده در بزم چمن جام کجاست
3 نیست زخمی که درین فصل نیابد مرهم سبزه طرف چمن نسخه جلاب شفاست
4 تا صداعی نکشد کوه ز نالیدن سیل صبح بر صحن فلک بهر همین صندل ساست
1 نوبهارست جهان رونق دیگر دارد باغ را شمع رخ لاله منور دارد
2 ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم چون ننازد نعم غیر مکرر دارد
3 شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک چون تفاخر نکند این همه زیور دارد
4 می زند خنده گل و باد برو طعنه زنان که چرا خنده بعالم نزند زر دارد
1 باز گلزار صفای رخ جانان دارد هر طرف زینتی از سنبل و ریحان دارد
2 دارد آن لطف کنون باغ که از دیدن آن این که دل را نرسد ذوق چه امکان دارد
3 بشنو زمزمه مرغ خوش الحان و مگو که چرا شاهد گل چاک گریبان دارد
4 چه کند گر نکند چاک گریبان از شوق گوش بر زمزمه مرغ خوش الحان دارد
1 کشید شاهد گل را صبا ز چهره نقاب نقاب روی زمین گشت سبزه سیراب
2 محذرات سراپرده بطون عصون زدند آتش نهضت بپردهای حجاب
3 ز خار گل نکشد منت از پی تمکین کنونکه یافت قبول نظاره احباب
4 بس است خیمه گل را همین که از هر سو کمند مد شعاع بصر شدست طناب
1 مدار هفته دوران که نفع او ضررست نه گنج هفت درست اژدهای هفت سرست
2 منه ز طول امل دل بسرعت شب و روز که مرغ عمر چنین تیز پر بدین دو پرست
3 گرت درو گهر آید بکف مکن طغیان که بحر را صد ازین قطره در کنار و برست
4 مگو که جمع گهر تلخ کامیم ببرد که تلخ کامیم از گرد گردن گهرست
1 مردم این ملک را حق نعمتی از غیب داد شکر این نعمت بباید کرد تا گردد زیاد
2 شکر لله کز فروغ آفتاب اوج دین چون سواد دیده کسب روشنی کرد این سواد
3 پیش ارباب نظر زیبد اگر زین روشنی نام باشد بقعه بغداد را عین البلاد
4 شرع را تجدید رونق داد رأفت پیشه باز بر رخسار ملک ایزد در رحمت گشاد
1 تا مرا مهر تو در دل رخ تو در نظر است دل ز غم مضطرب و دیده بخونابه تر است
2 آب چشم نگر و خون دلم ده که مرا دل بلای دگر و دیده بلای دگراست
3 تا مرا سوخت غمت پاک ز خاکستر من دیده اهل نظر طالب کحل بصر است
4 اثر آتش عشق است درین خاکستر من گر شود کحل دهد نور بصر زان اثر است
1 هوای شمع رخت آتشم بجان انداخت حدیث سوز نهانم بهر زبان انداخت
2 طمع ز شکر لعلت بریده بودم لیک تبسم تو مرا باز در گمان انداخت
3 من و ترا ز حسد غالبا نخواست بهم قضا که تفرقه هجر در میان انداخت
4 گهی که وصل تو جستم هزار خار بلا فلک براه من زار ناتوان انداخت