1 یا رب تو مرا بکردهٔ زشت مگیر از معصیتم بگذر و طاعت به پذیر
2 چون مهر تو و نبی و اولاد نبی نزد تو شفاعتم کند دستم گیر
1 گه در غزلم سخن کشد جانب راز گاهی بقصیده میشود دور و دراز
2 نازم برباعی سخن کوته کن تا باز شود بحرف لب بندد باز
1 ای فیض بیا دلی بدریا انداز زین پستی خویش را ببالا انداز
2 یعنی ز کمال هر چه اندوختهٔ از سر بردار و بر ته پا انداز
1 خود را بمحیط خطر انداز و مترس سر در ره آن نگار در باز و مترس
2 بر سوختگان دست ندارد دوزخ با آتش عشق دوست در ساز و مترس
1 مغرور بعلم خود مشو مست مباش نزد علما نیست شو و هست مباش
2 در حضرت دوستان حق پستی کن نزد دشمن بلند شو پست مباش
1 از عشق مجاز گویمت چیست غرض زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
2 از جلوهٔ حسن دوست در روی نکو تعلیم طریق عشقبازیست غرض
1 با من بودی منت نمیدانستم تا من بودی منت نمیدانستم
2 رفتم چه من ار میان ترا دانستم با من بودی منت نمیدانستم
1 در راه طلب تمام دردم دردم در ورزش فهم راز مردم مردم
2 گفتی که چرا نمیکنی در خود سیر از من خبرت نبود کردم کردم
1 از غیب رسد، بدل سروشی هر دم دلراست بدان سروش گوشی هردم
2 گه نغمهٔ حزن میرسد گاه طرب نیشی است بهر دمی و نوشی هر دم
1 از لذت عیش اینجهان سرد شدم در آرزوی اجل همه درد شدم
2 چندی چه زنان برنگ و بو بودم شاد آخر بیقین آخرت مرد شدم