مغرور بعلم خود مشو مست از فیض کاشانی رباعی 25
1. مغرور بعلم خود مشو مست مباش
نزد علما نیست شو و هست مباش
1. مغرور بعلم خود مشو مست مباش
نزد علما نیست شو و هست مباش
1. از عشق مجاز گویمت چیست غرض
زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
1. با من بودی منت نمیدانستم
تا من بودی منت نمیدانستم
1. در راه طلب تمام دردم دردم
در ورزش فهم راز مردم مردم
1. از غیب رسد، بدل سروشی هر دم
دلراست بدان سروش گوشی هردم
1. از لذت عیش اینجهان سرد شدم
در آرزوی اجل همه درد شدم
1. از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم
وز دمها چون آینه در زنگ شدم
1. اینجا پاداش هر چه کردم دیدم
اینجا محصول هرچه کشتم دیدم
1. دیدم دیدم که هرچه کردم کردم
دیدم دیدم که هرچه کشتم چیدم
1. یکچند بگرد خویشتن گردیدم
یکچند ز این و آن خبر پرسیدم
1. در بحث بسی بگفتگو پیچیدم
بس قشر سخن شنیدم و فهمیدم
1. کی باشد و کی بحال خود پردازم
کی باشد و کی جهاز عقبی سازم