1 فیض نور خداست در دل ما از دل ماست نور منزل ما
2 نقل ما نقل حرف شیرینش یاد آن روی شمع محفل ما
3 در دل از دوست عقدهٔ مشکل در کف اوست حلّ مشکل ما
4 تخم محنت بسینهٔ ما کشت آنکه مهرش سرشته در گل ما
1 عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا میزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقا
2 بر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکف هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا
3 یا عبادالله تعالوا اشربوا هذا الرحیق یا عبادالله تعالوا مبتغاکم عندنا
4 سوی ماآئید مخموران صهبای الست تا برون آریمتان از عهدهٔ قالوا بلی
1 هشدار که هر ذره حسابست در اینجا دیوان حسابست و کتابست در اینجا
2 حشرست و نشورست و صراطست و قیامت میزان ثوابست و عقابست در اینجا
3 فردوس برین است یکی را و یکی را انکال و جحیمست و عذابست در اینچا
4 آنرا که حساب عملش لحظه بلحظه است با دوست خطابست و عتابست در اینجا
1 هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا عمر شد در آشنائیها و خویشی ها هبا
2 کینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسد آشنایان در پی گنجینه های عمرها
3 هیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانهٔ هر غمی کامد بدل از خویش بود و آشنا
4 بحر دل را تیره گرداند چو خویشی بگذرد میزند بر دل بگد چون آشنا کرد آشنا
1 علم رسمی از کجا عرفان کجا دانش فکری کجا وجدان کجا
2 عشق را با عقل نسبت کی توان شاه فرمان ده کجا دربان کجا
3 دوست را داد او نشان دید این عیان کو نشان و دیدن جانان کجا
4 کی بجانان میرسد بی عشق جان جان بی عشق از کجا جانان کجا
1 هشدار که دیوان حسابست در اینجا با ماش خطابست و عتابست در اینجا
2 تا آتش خشمش چکند بامن و با تو دلهای عزیزان همه آبست در اینجا
3 آن یار که با درد کشانش نظری هست با صوفی صافیش عتابست در اینجا
4 بر شعلهٔ دل زن شرری زآتش قهرش آنجا اگر آتش بود آبست در اینجا
1 میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدا لیک مشکل میتوان شد از بر یاران جدا
2 صحبت یاران خوشست و الفت یاران خوشست این دو با هم یارباید این جدائی آن جدا
3 یار کلفت دیگرست و یار الفت دیگرست صحبت آنان جدا و صحبت اینان جدا
4 صحبت آنان قرین خواندن تبت ید است صحبت اینان نشد از معنی قرآن جدا
1 زخود سری بدرآرم چه خوش بود بخدا زپوست مغز برآرم چه خوش بود بخدا
2 فکنده ام دل و جانرا بقلزم غم عشق اگر دری بکف آرم چه خوش بود بخدا
3 کنم زخویش تهی خویشرا ازخود برهم زغم دمار بر آرم چه خوش بود بخدا
4 زدیم از رخ جان زنک نقش هر دو جهان که روبروی توآرم چه خوش بود بخدا
1 زمهر اولیاء الله شانی کرده ام پیدا برای خویش عیشی جاودانی کرده ام پیدا
2 رسا گر نیست دست من بقرب دوست یکتا زمهر دوستانش نردبانی کرده ام پیدا
3 ولای آل پیغمبر بود معراج روح من بجز این آسمانها آسمانی کرده ام پیدا
4 بحبل الله مهر اهل بیت است اعتصام من برای نظم ایمان ریسمانی کرده ام پیدا
1 از عمر بسی نماند ما را در سر هوسی نماند ما را
2 رفتیم ز دل غبار اغیار جز دوست کسی نماند ما را
3 رفتیم به آشیانهٔ خویش رنج قفسی نماند ما را
4 از بس که نفس زدیم بیجا جای نفسی نماند ما را