1 فرستادهٔ شاه چون بازگشت همه شهر مکران پرآواز گشت
2 زمین کوه تا کوه لشکر گرفت همه تیز و مکران سپه برگرفت
3 بیاورد پیلان جنگی دویست تو گفتی که اندر زمین جای نیست
4 از آواز اسبان و جوش سپاه همی ماه بر چرخ گم کرد راه
1 از آن پس چنان بد که افراسیاب همی بود هر جای بیخورد و خواب
2 نه ایمن به جان و نه تن سودمند هراسان همیشه ز بیم گزند
3 همی از جهان جایگاهی بجست که باشد به جان ایمن و تندرست
4 به نزدیک بردع یکی غار بود سر کوه غار از جهان نابسود
1 پس آگاهی آمد به افراسیاب که شاه جهاندار بگذاشت آب
2 شنیده همی داشت اندر نهفت بیامد شب تیره با کس نگفت
3 جهاندیدگان را هم آنجا بماند دلی پر ز تیمار تنها براند
4 چو کیخسرو آمد به گنگ اندرون سری پر ز تیمار دل پر ز خون
1 فرستادهٔ شاه چون بازگشت همه شهر مکران پرآواز گشت
2 زمین کوه تا کوه لشکر گرفت همه تیز و مکران سپه برگرفت
3 بیاورد پیلان جنگی دویست تو گفتی که اندر زمین جای نیست
4 از آواز اسبان و جوش سپاه همی ماه بر چرخ گم کرد راه
1 به جیحون گذر کرد بر سوی بلخ چشیده ز گیتی بسی شور و تلخ
2 به بلخ اندرون بود یک ماه شاه سر ماه بر بلخ بگزید راه
3 به هر شهر در نامور مهتری بماندی سرافراز با لشکری
4 ببستند آذین به بیراه و راه به جایی که بگذشت شاه و سپاه
1 چنان بد که گودرز کشوادگان همی رفت با گیو و آزادگان
2 گرازان و پویان به نزدیک شاه به دریا درون کرد چندی نگاه
3 به چشم آمدش هوم با آن کمند نوان بر لب آب بر مستمند
4 همان گونه آب را تیره دید پرستنده را دیدگان خیره دید
1 از آن پس چنان بد که افراسیاب همی بود هر جای بیخورد و خواب
2 نه ایمن به جان و نه تن سودمند هراسان همیشه ز بیم گزند
3 همی از جهان جایگاهی بجست که باشد به جان ایمن و تندرست
4 به نزدیک بردع یکی غار بود سر کوه غار از جهان نابسود
1 بیامد جهاندار با تیغ تیز سری پر ز کینه دلی پر ستیز
2 چنین گفت بیدولت افراسیاب که این روز را دیده بودم به خواب
3 سپهر بلند ار فراوان کشید همان پردهٔ رازها بردرید
4 به آواز گفت ای بد کینه جوی چرا کشت خواهی نیا را بگوی
1 چو با ایمنی گشت کاووس جفت همه راز دل پیش یزدان بگفت
2 چنین گفت کای برتر از روزگار تو باشی به هر نیکی آموزگار
3 ز تو یافتم فر و اورنگ و بخت بزرگی و دیهیم و هم تاج و تخت
4 تو کردی کسی را چو من بهرمند ز گنج و ز تخت و ز نام بلند
1 سر هفته را زال و رستم به هم رسیدند بیکام دل پر ز غم
2 چو ایرانیان آگهی یافتند همه داغ دل پیش بشتافتند
3 چو رستم پدید آمد و زال زر همان موبدان فراوان هنر
4 هر آن کس که بود از نژاد زرسب پذیره شدن را بیاراست اسب