1 به ما هجرت چو رستم در عتابست چو توران ملک صبرم زان خرابست
2 رقیب گرسیوز و فایز سیاوش فرنگیس عشق و دل افراسیابست
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیدهست نه گوش است آن که صوتش ناشنیدهست
2 بپرس از چشم فایز حسن دلبر که شبها رنج بی خوابی کشیدهست
1 بهشت است این زمین یا کوی یار است که خاکش نافه مشک تتار است
2 اگر فایز بود مدفون آن خاک نه بیمش از سوال و نه فشار است
1 تو سروی آن پریرخ سرو ناز است تو خوبی او زخوبی بی نیاز است
2 مرنج از راستی دلدار فایز تو بازی آن پریرخ شاهباز است
1 انیس من به جز آه سحر نیست غذای من به جز خون جگر نیست
2 ز آه و ناله فایز بترسید که آه دردمندان بی اثر نیست
1 عرق بر چهره یا بر گل گلابست و یا پروین به دور ماهتابست
2 فشانده یار فایز نقره بر آل و یا بر آتش تر خشک آبست؟
1 بیا جانا نشین با ما بگو راست گهی کج می نهی زلفت گهی راست
2 بگفتا بهر بیم خصم فایز که یعنی مار و عقرب هر دو مار است
1 بت زورق نشینم در امان باد خدایت در بلاها حفظ جان باد
2 به دریا باد فایز یارش الیاس به صحرا خضر با او همعنان باد
1 بتی کز ناز پا بر دل گذارد ستم باشد که پا بر گل گذارد
2 ز استغنای طبع دوست فایز قدم بر چشم ما مشکل گذارد
1 به دل گفتم مکن این قدر فریاد که اندر خرمن صبر آتش افتاد
2 بسوزم شمع سان فایز سراپا گهی کآن چشم شهلا آورم یاد