1 سحر کردم سوال از زلف دلبر که تو خوشبوتری یا مشک عنبر؟
2 بگفتا: «فایزا می رنجم از تو مرا با مشک می سازی برابر؟»
1 به هنگام تبسمهای جانان شکر ریزد ز مروارید و مرجان
2 لبانش آب حیوانست فایز دهم اندر کنارش تشنه لب جان
1 به عارض طره سنبل فکنده ز سنبل سایه ای بر گل فکنده
2 بت فایز ز وضع و طرح رفتار نوا در قمری و بلبل فکنده
1 انیس من به جز آه سحر نیست غذای من به جز خون جگر نیست
2 ز آه و ناله فایز بترسید که آه دردمندان بی اثر نیست
1 همه مه طلعتان در برج محمل مه من کرده جا در محمل دل
2 به جانان همسفر باشم، نخواهم که گردد تا ابد قطع مراحل
1 نه چشم است آن که چشمانش ندیدهست نه گوش است آن که صوتش ناشنیدهست
2 بپرس از چشم فایز حسن دلبر که شبها رنج بی خوابی کشیدهست
1 بیا جانا نشین با ما بگو راست گهی کج می نهی زلفت گهی راست
2 بگفتا بهر بیم خصم فایز که یعنی مار و عقرب هر دو مار است