1 سحرگاهان که شبنم بر گل افتد ز نو شور و فغان در بلبل افتد
2 سحر فایز به یاد نو گل خویش به جانش صد هزاران غلغل افتد
1 به زیر ابر گیسو گردن یار نمایان چون شفق اندر شب تار
2 نماید در بر چشمان فایز که زاغی برگ گل دارد به منقار
1 سحر کردم سوال از زلف دلبر که تو خوشبوتری یا مشک عنبر؟
2 بگفتا: «فایزا می رنجم از تو مرا با مشک می سازی برابر؟»
1 به گل شبنم و یا خوی بر رخ یار بود جاری که در جنات انهار
2 اگر از آن عرق یک قطره فایز چکد بر تو جوان گردی به یکبار
1 به قد طوبا، به لب کوثر، به رخ حور بدین حسن خدایی چشم بد دور
2 بت فایز ز خوبی بی نیاز است بود سر تا قدم نور علی نور
1 شب عید است و هر کس با عزیزش کند بازی به زلف مشک ریزش
2 بجز فایز که او یاری ندارد نشیند با دل خونابه ریزش
1 همه مه طلعتان در برج محمل مه من کرده جا در محمل دل
2 به جانان همسفر باشم، نخواهم که گردد تا ابد قطع مراحل
1 به هنگام تبسمهای جانان شکر ریزد ز مروارید و مرجان
2 لبانش آب حیوانست فایز دهم اندر کنارش تشنه لب جان
1 لبت گاه تکلم شکر افشان شکر زاییده گویی لعل جانان
2 شنیدم در صف فایز بود در که دیده لؤلؤ اندر لعل و مرجان؟
1 بهای این لب و دندان جانان دهم ملک یمن، شهر بدخشان
2 چنین سودا مکن فایز که آخر یقین دانم که می گردی پشیمان