کاروانی بی سرا از فرخی سیستانی دیوان اشعار 25
1. کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ
1. کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ
1. زسر ببرد شاخ و ز تن بدرد پوست
بصید گاه ز بهر زه کمان تو رنگ
1. کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسب تو کرده ست بر هر خامه ریگی صهیل
1. خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم
1. بر شاد کام
دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام
1. به مهمان هوازی شاد گردم
ز دست رنج و غم آزاد گردم
1. روز رزم از بیم او در دست و در پای عدو
کنده ها گردد رکاب و اژدها گردد عنان
1. بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندان که توان زعود و از چندن
1. من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر
تا نولم کژ بینی و کفته شده دندان
1. یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان
1. پیاده سپه آرای او دویست هزار
چو پیل مست و پلنگ نژند و ببردمان
1. از ره صورت باشد چون او
گونه عنبر دارد و لادن