1 چه کنم دل که همه درد و غم من زدلست دل که خواهد ببرد، گو ببر، از من بحلست
2 سال تا سال گرفتار دل مستحلم وای آن کس که گرفتار دل مستحلست
3 گاه در چاه زنخدان نگار ختنست گاه در حلقه زلفین نگار چگلست
4 نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسلست
1 به حق آنکه مرا هیچ کس به جای تو نیست جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
2 جفا چه باید کردن بر آنکه در تن او روان شیرینتر از هوای تو نیست
3 بنفشه مویا! یک موی نیست بر تن من که همچو برده دل من، هوا نمای تو نیست
4 به جان تو وبه مهر تو وبه صحبت تو که دیده بر کنم ار دیده در رضای تو نیست
1 سیاه چشما! مهر تو غمگسار منست به روزگار خزان روی تو بهار منست
2 دلم شکار سیه چشمکان تست و رواست از آنکه دولب شیرین تو شکار منست
3 به مهر تو دل من وام دار صحبت تست لب تو باز به سه بوسه وامدار منست
4 جفا نمودن بی جرم کار تست مدام وفا نمودن و اندیشه تو کارمنست
1 خواستم از لعل او دو بوسه و گفتم تربیتی کن به آب لطف خسی را
2 گفت یکی بس بود و گر دو ستانی فتنه شود آزموده ایم بسی را
3 عمر دوباره ست بوسه ی من و هرگز عمر دوباره نداده اند کسی را
1 همه نعیم سمرقند سربهسر دیدم نظاره کردم در باغ و راغ و وادی و دشت
2 چو بود کیسه و جیب من از درم خالی دلم ز صحن امل فرش خرمی بنَوَشت
3 بسی ز اهل هنر بارها به هر شهری شنیده بودم کوثر یکی و جنت هشت
4 هزار جنت دیدم هزار کوثر بیش ولی چه سود که لب تشنه باز خواهم گشت
1 هندوی بد که ترا باشد و زان تو بود بهتر از ترکی کان تو نباشد، صد بار
2 هندوان شوخک و شیرینک و خوش با نمکند نیز بی مشغله باشند گه بوس و کنار
3 تا ترا ترکی سه بوسه دزدیده دهد هندویی را بتوان برد و بپرداخت ز کار
4 زلف هندو را بندی بود و تاب دویست جعد هندو را تابی بود و پیچ هزار
1 از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد با روزگار کار من اندر شمار کرد
2 دیدم شمار و بوسه ندیدم همی به چشم بی می مرا از آنچه ندیدم خمار کرد
3 گفتم که بوسه دادی لختی نگار من گفتا بدین گرفته نخواهم نگار کرد
4 گفتا که لب چگونه برم پیش آنکه او صد ره به بوسه هر دو لب من فگار کرد
1 بر وعده مرا شکیب فرمایی تا کی کنم ای صنم شکیبایی
2 از بهر سه بوسه مستمندی را خواهی که سه سال صبر فرمایی
3 راز دل خویش با تو بگشادم باشدکه بر این مرا ببخشایی
4 بربرگ سمن به مشک بنبشتی تا راز مرا به خلق بنمایی
1 ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
2 چون دوستان یکدل در پیش او نهادم بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
3 گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
4 گوید همی چه نالی یاری چو من نداری یاریست اینکه ندهد روزی به بوسه یاری
1 چو روی تو نبود لاله بهاری نه چو قد تو نبود سرو جویباری نه
2 ز دلبران نبودچون تو دلشکن یاری زعاشقان نبود چون منی به زاری نه
3 ترا زمن همه جز بندگی نمودن نیست مرا ز تو همه جزدرد و رنج وخواری نه
4 به بیست شهر چو من عاشق غریوان نیست به صد بهار چو تو لعبتی بهاری نه