1 ای ترک حق نعمت عاشق شناختی رفتی و ساختی ز جفا هر چه ساختی
2 کردار من به پای سپردی و کوفتی گرد هوای خویش گرفتی و تاختی
3 با تو به دل چنان که توان ساخت ساختم بر من ز حیله هر چه توان باخت باختی
4 نتوانی ای نگارین گفتن مراکه تو از بندگان خویش مرا کم نواختی
1 گفتم چو به گرد سمنت سنبل کاری دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری
2 دعوی تو ای ترک فزونتر شد تا تو گرد سمن تازه همی سنبل کاری
3 دعوی توزینگونه نبوده ست ونبوده ست از عشق تو اندر دل من چندین زاری
4 امروزهمه حال دگر گشت و بتر گشت فردا نه عجب باشد اگر زین بتر آری
1 ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
2 چون دوستان یکدل در پیش او نهادم بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
3 گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
4 گوید همی چه نالی یاری چو من نداری یاریست اینکه ندهد روزی به بوسه یاری
1 من بدین بیدلی و دوست بدین سنگدلی من بدین محتملی یار بدین مستحلی
2 یار معشوق من از مستحلی بر نخورد تا نیاید زمن این بیدلی و محتملی
3 بفریباند هر روز دلم رازسخن آن سرا پای فریبندگی و مفتعلی
4 من از آن ساده دلی بیهده برهر سخنی پای می کوبم چون گیلان بر نای گلی
1 بر وعده مرا شکیب فرمایی تا کی کنم ای صنم شکیبایی
2 از بهر سه بوسه مستمندی را خواهی که سه سال صبر فرمایی
3 راز دل خویش با تو بگشادم باشدکه بر این مرا ببخشایی
4 بربرگ سمن به مشک بنبشتی تا راز مرا به خلق بنمایی
1 لطفی اگرکنی به نگاهی چه می شود خشنود اگر شوم زتو گاهی چه می شود
2 سیراب اگر شود ز توای ابر مرحمت در خشکسال هجر گیاهی چه می شود