1 بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
2 چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
3 ببارید و زهم بگسست و گردان گشت بر گردون چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا
4 تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی تو گفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا
1 نیگلون پرده برکشید هوا باغ بنوشت مفرش دیبا
2 آبدان گشت نیلگون رخسار و آسمان گشت سیمگون سیما
3 چون بلور شکسته، بسته شود گر براندازی آب را بهوا
4 لوح یاقوت زرد گشت بباغ بر درختان صحیفه مینا
1 دوست دارم کودک سیمینبرِ بیجاده لب هر کجا زیشان یکی بینی مرا آنجا طلب
2 خاصه با روی سپید و پاک چون تابنده روز خاصه با موی سیاه و تیره چون تاریک شب
3 هر که را زینگونه باشد ماهرویی مشکموی نیست معذور، ار بیاساید زمانی از طرب
4 تا ستاده ست از دو چشمش بر نباید داشت چشم تا نشسته ست از دو لعلش بر نشاید داشت لب
1 تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
2 عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
3 با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
4 وین عجایب تر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب
1 سپیده دم که هوا بر درید پرده شب بر آمد از سرکه روز با ردای قصب
2 سپید روز سپه روی داده بود به چین شب سیاه سپه روی داده سوی حلب
3 چنان سیاه وشی اندکی سپید بروی چو زنگیی که بخنده گشاده باشد لب
4 همی فروشد شمامه ای ز مشک سیاه همی بر آمد شمعی ز عنبر اشهب
1 چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب گل کبود فرو خفت زیر پرده آب
2 چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
3 ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
4 بکشت باد خزان شمع باغرا و رواست اگر ندارد با باد شمع تابان تاب
1 باغ دیبا رخ پرند سلب لعبگر گشت و لعبهایش عجب
2 گه دهد آب را زگل خلعت گاهی از آب لاله را مرکب
3 گه بهشتی شود پر از حورا گه سپهری شود پر از کوکب
4 بیرم سبز بر فکنده بلند شاخ او کرده بسدین مشجب
1 روزه از خیمه ما دوش همی شد بشتاب عید فرخنده فراز آمد با جام شراب
2 قوم را گفتم چونید شمایان به نبید همه گفتند صوابست صوابست صواب
3 چه توان کرد اگر روزه زما روی بتافت نتوان گفت مر او راکه ز ما روی متاب
4 چه شود گر برود گو برو و نیک خرام رفتن او برهاند همگانرا ز عذاب
1 ز آفتاب جدا بود ماه چندین شب همی دوید بگردون بر آفتاب طلب
2 خمیده گشته ز هجران و زرد گشته ز غم نزار گشته ز عشق و گداخته ز تعب
3 چو آفتاب طلب نزد آفتاب رسید نشاط کرد و طرب کرد و بودجای طرب
4 فرو نشست بر آفتاب و روشن کرد بروی روشن او چشم تیره چون شب
1 ای ملک گیتی گیتی تر است حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست
2 در خور تو وزدر کردارتست هرچه درین گیتی مدح و ثناست
3 نام تو محمود بحق کرده اند نام چنین باید با فعل راست
4 طاعت تو دینست آنرا که او معتقد و پاکدل و پارساست