1 دوست دارم کودک سیمینبرِ بیجاده لب هر کجا زیشان یکی بینی مرا آنجا طلب
2 خاصه با روی سپید و پاک چون تابنده روز خاصه با موی سیاه و تیره چون تاریک شب
3 هر که را زینگونه باشد ماهرویی مشکموی نیست معذور، ار بیاساید زمانی از طرب
4 تا ستاده ست از دو چشمش بر نباید داشت چشم تا نشسته ست از دو لعلش بر نشاید داشت لب
1 من ندانم که عاشقی چه بلاست هر بلایی که هست عاشق راست
2 زرد و خمیده گشتم از غم عشق دو رخ لعل فام و قامت راست
3 کاشکی دل نبودیم که مرا اینهمه درد وسختی از دل خاست
4 دل بود جای عشق و چون دل شد عشق را نیز جایگاه کجاست
1 باغ دیبا رخ پرند سلب لعبگر گشت و لعبهایش عجب
2 گه دهد آب را زگل خلعت گاهی از آب لاله را مرکب
3 گه بهشتی شود پر از حورا گه سپهری شود پر از کوکب
4 بیرم سبز بر فکنده بلند شاخ او کرده بسدین مشجب
1 ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست
2 از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست
3 فضل ترا همی نبود منتهی پدید آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست
4 چوگان زدی بشادی با بندگان خویش چوگان زدن ز خلق جهان مر ترا سزاست
1 سپیده دم که هوا بر درید پرده شب بر آمد از سرکه روز با ردای قصب
2 سپید روز سپه روی داده بود به چین شب سیاه سپه روی داده سوی حلب
3 چنان سیاه وشی اندکی سپید بروی چو زنگیی که بخنده گشاده باشد لب
4 همی فروشد شمامه ای ز مشک سیاه همی بر آمد شمعی ز عنبر اشهب
1 ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست
2 مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
3 همه نازیدن آن ماه بدیدار منست همه کوشیدن آن ترک بمهر و بوفاست
4 او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخنست مشتری عارض و خورشید رخ و زهره لقاست
1 ای وعده تو چون سر زلفین تو نه راست آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست
2 با من همه حدیث وفا داشتی عجب آگه نبوده ام که ترا پیشه جز وفاست
3 دل بر تو بستم و بتو بس کردم از جهان وندر جهان ز من دل من دیدن تو خواست
4 چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دشمنان من اندر تو گشت راست
1 نیگلون پرده برکشید هوا باغ بنوشت مفرش دیبا
2 آبدان گشت نیلگون رخسار و آسمان گشت سیمگون سیما
3 چون بلور شکسته، بسته شود گر براندازی آب را بهوا
4 لوح یاقوت زرد گشت بباغ بر درختان صحیفه مینا
1 بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
2 چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا
3 ببارید و زهم بگسست و گردان گشت بر گردون چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا
4 تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی تو گفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا
1 همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
2 چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
3 بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد که ایدون دلگشا و دلپذیر و دلستان باشد
4 بهار امسال پنداری که از بزمش برون آید که خوب آید چنان چون مهر یکدل دوستان باشد