1 ز راه آن حرم گردی چو در پیراهنم گیرد روان هر ذره از بهر زیارت دامنم گیرد
1 گرمی مجلس از نفس دلکش منست جوش و خروش اهل دل از آتش منست
1 دوست دشمن گشت و مهرم در دل همدم نماند آنکه قدری داشتم پیش کسی آن هم نماند
1 وقتست که با خوبان در باغ گذار آرم هم سرو ببر گیرم و هم گل بکنار آرم
1 چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد فلک هر ذره از خاک مرا پروانهای سازد
1 خوش آن ساعت که در آیینه میدیدیم ترا ای ماه تو هردم جلوه میکردی و من هم میکشیدم آه
1 هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد در دیده نهالی شود و گریه بر آرد
1 خوبی چنانکه از تو صبوری نمی توان هرچند آتشی ز تو دوری نمی توان
1 ز تو چونکه بیوفایی چه خوشست دور بودن نفسی بتلخ کامی زدن و صبور بودن
1 مده ساقی پیاپی جام و بیهوشم مساز امشب شدم من از رخت محروم چون دوشم مساز امشب