هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد از بابافغانی مفرد 37
              1. هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد 
              در دیده نهالی شود و گریه بر آرد 
            
    
              1. هر ناوک مژگان که دلم در نظر آرد 
              در دیده نهالی شود و گریه بر آرد 
            
              1. خوبی چنانکه از تو صبوری نمی توان 
              هرچند آتشی ز تو دوری نمی توان 
            
              1. ز تو چونکه بیوفایی چه خوشست دور بودن 
              نفسی بتلخ کامی زدن و صبور بودن 
            
              1. مده ساقی پیاپی جام و بیهوشم مساز امشب 
              شدم من از رخت محروم چون دوشم مساز امشب 
            
              1. آه کز جلوه ی نازک بدنی مست شدم 
              چاک دامان گلی دیدم و از دست شدم 
            
              1. مردم دیده ی من حلقه ی موی تو چو دید 
              آب حسرت شد و در حلقه ی چشمم گردید 
            
              1. ز مهر و ماه بگذشتی به گاه جلوه در خوبی 
              تعالی الله همینست ای پسر معراج محبوبی 
            
              1. بدل خیال تو دارم خراب چون نشوم 
              در آتشم ز تو هر دم کباب چون نشوم 
            
              1. عیدست و عیش من برخش جان سپردنست 
              او را صباح عید و مرا روز مردنست 
            
              1. سوختم در عشق و مهر آن صنم دارم هنوز 
              شد سرم چون شمع در راهش قدم دارم هنوز 
            
              1. شب که با صد سوز پهلو بر سر آن کو نهم 
              داغ سازم ز آتش دل هر کجا پهلو نهم 
            
              1. پروانه صفت شبها در بزم دل افروزم 
              از هر طرفی شمعی می بینم و می سوزم