تا کرد سیب با ذقن از بابافغانی شیرازی مفرد 25
1. تا کرد سیب با ذقن او سخن برون
بگرفتش آنچنان که برویش فتاد خون
1. تا کرد سیب با ذقن او سخن برون
بگرفتش آنچنان که برویش فتاد خون
1. زده ام ز عشق شمعی بخود آتشی بخامی
شده ام خراب و رسوا بامید نیکنامی
1. ز پیش چشم گریان عزم رفتن چون کند یارم
ز جان خود کنم قطع نظر وز دیده خون بارم
1. چنان در مجلس می عشوهٔ ساقی کند مستم
که بیخود افتم و ماند چو صورت جام در دستم
1. چو شب ظلمت شود در کوی او از دود آه من
بود هر شمع سبز از مجلس او خضر راه من
1. نیست در آتش غمت گریه ز روی اضطراب
دود کباب دل مرا کرده روان ز دیده آب
1. ز راه آن حرم گردی چو در پیراهنم گیرد
روان هر ذره از بهر زیارت دامنم گیرد
1. گرمی مجلس از نفس دلکش منست
جوش و خروش اهل دل از آتش منست
1. دوست دشمن گشت و مهرم در دل همدم نماند
آنکه قدری داشتم پیش کسی آن هم نماند
1. وقتست که با خوبان در باغ گذار آرم
هم سرو ببر گیرم و هم گل بکنار آرم
1. چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد
فلک هر ذره از خاک مرا پروانهای سازد
1. خوش آن ساعت که در آیینه میدیدیم ترا ای ماه
تو هردم جلوه میکردی و من هم میکشیدم آه