1 ز غم می سوزم و یک لحظه آرامی نمی بینم سر آمد عمر و این غم را سرانجامی نمی بینم
1 مردم دیده ی من حلقه ی موی تو چو دید آب حسرت شد و در حلقه ی چشمم گردید
1 دلگرمی افزون می شود دور از مهی چون هر شبم گویا ببرج آتشین کردست منزل کوکبم
1 پروانه صفت شبها در بزم دل افروزم از هر طرفی شمعی می بینم و می سوزم
1 شب که با صد سوز پهلو بر سر آن کو نهم داغ سازم ز آتش دل هر کجا پهلو نهم
1 دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو
1 خوبی چنانکه از تو صبوری نمی توان هرچند آتشی ز تو دوری نمی توان
1 تا بعشق تو سر در آوردم سر بدیوانگی بر آوردم
1 ز مهر و ماه بگذشتی به گاه جلوه در خوبی تعالی الله همینست ای پسر معراج محبوبی
1 بدل خیال تو دارم خراب چون نشوم در آتشم ز تو هر دم کباب چون نشوم