1 بود بیجان آینه از هجر روی روشنش صورت او دید پیدا گشت جانی در تنش
1 داغ داغم از هوای دوزخ و فکر بهشت گه چراغ مسجدم سوزد گهی شمع کنشت
1 بتان با هم حکایتهای شیرین بر زبان دارند به شکل طوطیان دایم شکرها در دهان دارند
1 اگر چه میکده بسیار و باده ارزانست بجرم شحنه نیرزد گر آب حیوانست
1 چو برگ لاله سموم غمت گداخت مرا روم بدشت عدم کاین هوا نساخت مرا
1 نماید تیرهگون آیینهٔ بیروی نکوی او مگر عکس جمالش آورد رنگی بروی او
1 چراغ خلوتم ای باد کشتی بیمحل امشب عجب گر درنمیگیرد مرا خواب اجل امشب
1 بمیرم، چند بر مقصود بخت واژگون باشم ز من معشوق سامان جوید و من در جنون باشم
1 به دور لاله چون ابر بهاران رو به صحرا کن شراب ارغوانی نوش و عالم را تماشا کن
1 تا بعشق تو سر در آوردم سر بدیوانگی بر آوردم