بتان با هم حکایتهای از بابافغانی شیرازی مفرد 13
1. بتان با هم حکایتهای شیرین بر زبان دارند
به شکل طوطیان دایم شکرها در دهان دارند
1. بتان با هم حکایتهای شیرین بر زبان دارند
به شکل طوطیان دایم شکرها در دهان دارند
1. اگر چه میکده بسیار و باده ارزانست
بجرم شحنه نیرزد گر آب حیوانست
1. چو برگ لاله سموم غمت گداخت مرا
روم بدشت عدم کاین هوا نساخت مرا
1. نماید تیرهگون آیینهٔ بیروی نکوی او
مگر عکس جمالش آورد رنگی بروی او
1. چراغ خلوتم ای باد کشتی بیمحل امشب
عجب گر درنمیگیرد مرا خواب اجل امشب
1. بمیرم، چند بر مقصود بخت واژگون باشم
ز من معشوق سامان جوید و من در جنون باشم
1. به دور لاله چون ابر بهاران رو به صحرا کن
شراب ارغوانی نوش و عالم را تماشا کن
1. تا بعشق تو سر در آوردم
سر بدیوانگی بر آوردم
1. ز غم می سوزم و یک لحظه آرامی نمی بینم
سر آمد عمر و این غم را سرانجامی نمی بینم
1. چو مجنون گر به صحرا افتم از شوق رخت روزی
به جز خورشید بر بالین نبینم هیچ دلسوزی
1. به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و آهم
که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
1. دلگرمی افزون می شود دور از مهی چون هر شبم
گویا ببرج آتشین کردست منزل کوکبم