1 به دور لاله چون ابر بهاران رو به صحرا کن شراب ارغوانی نوش و عالم را تماشا کن
1 چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد فلک هر ذره از خاک مرا پروانهای سازد
1 نماید تیرهگون آیینهٔ بیروی نکوی او مگر عکس جمالش آورد رنگی بروی او
1 چو شب ظلمت شود در کوی او از دود آه من بود هر شمع سبز از مجلس او خضر راه من
1 خوش آن ساعت که در آیینه میدیدیم ترا ای ماه تو هردم جلوه میکردی و من هم میکشیدم آه
1 اگر عکس تو افتد ای صنم در پرده مستان را صراحی لعبت چینی نماید میپرستان را
1 ز تو چونکه بیوفایی چه خوشست دور بودن نفسی بتلخ کامی زدن و صبور بودن
1 اگر چه میکده بسیار و باده ارزانست بجرم شحنه نیرزد گر آب حیوانست