1 عرضه مده بدور گل ساغر لاله گون مرا کزمی و گل نمیرسد فایده جز جنون مرا
2 بود ببوی گلرخی میل دلم سوی چمن خاصه که خود نسیم گل آمده رهنمون مرا
3 اهل صلاح را بکف ساغر شهد و شیر به من که خراب و عاشقم باد حواله خون مرا
4 هر نفسم زنی بسر سنگ ملامت دگر از همه ای پری مگر یافته یی زبون مرا
1 خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست نهال قد ترا آب خضر در قدمست
2 خوشم بنقش جمالت که در صحیفه ی حسن مراد از قلم آفرینش این رقمست
3 بغیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست نظر به هر چه درین باغ می کنم عدمست
4 یکی هزار شد آشوب حسنت از خط سبز فغان ز خامه ی صنع، این چه شیوه ی قلمست
1 عشقت مدام خون جگر میدهد مرا دردی نرفته درد دگر میدهد مرا
2 صدره بجستجوی تو کردم زخود سفر غافل همان نشان بسفر میدهد مرا
3 داری جواب تلخ و من از غایت امید خوش میکنم دهان که شکر میدهد مرا
4 در دل نشانده وعده ی وصلت نهال صبر این نخل تازه تا چه ثمر میدهد مرا
1 منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب شده بر آتش شوق تو چو پروانه مقرب
2 شب وصلت که دران پرده کند عقل گرانی من و افسانه ی لعلت که فسونیست مجرب
3 من و خورشید جمالت چکنم ماه وشانرا که بانوار تجلی نرسد پرتو کوکب
4 نرود از نظرم نقش خط و خال تو هرگز که سواد نظر من شده زین هر دو مرکب
1 آنکه بتیزی زبان نرم کند ادیب را نیست گناه اگر کشد عاشق بی نصیب را
2 ناله ی مرغ بوستان گریه کی آرد اینقدر منکه بهانه ساختم نغمه ی عندلیب را
3 آب حیات کی شود روزی ناکسی چومن من بهلاک خود خوشم غصه مده رقیب را
4 عشق چو پنجه زد بجان تیغ رسد باستخوان هست کشنده درد من نیست گنه طبیب را
1 یار را چون هوس صحبت درویشانست گر قدم رنجه کند دولت درویشانست
2 جگر پاره و داغ دل خونابه چکان لاله ی عیش و گل عشرت درویشانست
3 پای بر چشم فقیران نه و اندیشه مکن کاین عنایت سبب حرمت درویشانست
4 می رسد نعمت وصل تو باقبال خیال هم خیالت که ولینعمت درویشانست
1 بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا هنوز آن غرورست کج کلاه مرا
2 هزار پاره ی الماس از گلم سر زد اثر هنوز نه پیداست برق آه مرا
3 که برفشاند قبا بر من جراحت ناک که گرد نافه چین ریخت تکیه گاه مرا
4 فرشته وار زپیش جنازه ام بگذر بآب خضر بشو نامه ی سیاه مرا
1 بسوز ای شمع خوبان عاشق دیوانهٔ خود را مشرف کن به تشریف بقا پروانهٔ خود را
2 تو شمع بزم اغیاری و من در آتش غیرت ز برق آه روشن میکنم کاشانهٔ خود را
3 سر من در خمارست از می لعل لبت ای گل به هر خاری میفشان جرعهٔ پیمانهٔ خود را
4 مزن سنگ ملامت زاهدا بر ساغر رندان اگر خواهی سلامت سبحهٔ صد دانهٔ خود را
1 در دل نشانم هر نفس خار تو، در گلزارها شاید که روزی بردمد شاخ گلی زین خارها
2 شد خشت کویت لاله گون گلها دمید از خاک و خون سرها زده اهل جنون هر گوشه بر دیوارها
3 افگنده چنگ از ضعف تن شوری عجب در انجمن گویا شرار آه من پیچیده شد بر تارها
4 ای از تو خوبان تنگدل، گلها زرویت منفعل بیرون زنقش آب و گل حسن ترا بازارها
1 نظر بغیر نباشد اسیر بند ترا بناز کس نکشد دل نیازمند ترا
2 شکر لبان همه دارند بر کلام تو گوش چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا
3 مهی که از کف یوسف عنان حسن ربود هزار بوسه دهد جلوه ی سمند ترا
4 نگاه بر کمر لعل و تاج زر نکنی چه احتیاج بود همت بلند ترا