در حال مغلوبی روا بود که عاشق را پروای رفتن بدر معشوق از عینالقضات لوایح 133
1. در حال مغلوبی روا بود که عاشق را پروای رفتن بدر معشوق نبود اگر چه داند که معشوق از کمال جلال بنزد او نیاید و این از آن بود که از مغلوبی او را در خود یابد و این حال بدشواری دست دهد از آنکه عکس معشوق درآینۀ مصفای دل دائم الحضور بود.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
معشوق با نمک جگرخوار بود و بنزد او عاشق سوخته و خوار از عینالقضات لوایح 134
1. معشوق با نمک جگرخوار بود و بنزد او عاشق سوخته و خوار بود اَذَلُّ الْاَشیاءِ الْمُحبُّ بِمَحْبُوبهِ وَالْفَقیرُ الْطَماعُ ای عزیز ناز معشوق کشیدن دشوار است زیرا که پیوسته معشوق خواهد که داد جمال خود بدهد درین کرشمه جان و دل و دیده و دین و عقل بحبّۀ نیرزد:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
کمال جمال معشوق را بخود ادراک نتوان کرد خصوصاً در از عینالقضات لوایح 135
1. کمال جمال معشوق را بخود ادراک نتوان کرد خصوصاً در غلبات عشق بر ذات بود و عاشق را در اوان طلب ذات پروای اثبات صفات نبود زیرا که نظر بر وحدت دارد نه بر کثرت بدین نسبت عاشق از ادراک عاجز بود و از ادراک ادراک نیز عاجز بود و اَلْعَجْزُ عَنْ دَرْکِ الْاِدْراکِ اِدْراکٌ این باشد:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و مشهود از عینالقضات لوایح 136
1. پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و مشهود او معشوق بود بلکه معشوق بغلبۀ ذکر حاضر بود و در عالم عشق دائم الحضور و این در مقامی بود که عاشق بیاد معشوق در یاد آید فَاذْکُرُونی اَذْکُرکُمْ. و درین دو لفظ تنبیهیست و وعدۀ.خواجه احمد خوشنام از بیرون شدگان بود حجة الاسلام او را روز عید بدید از وی عیدی خواست گفت آنچه ترا شاید آنست که در آن عید گذشته چون خلق از خروجگاه بازگشتند من در محراب نمازگاه سر بسجده نهادم گفتم خوشنام را عیدی فرست و نقد فرست که دلش را طاقت وعدۀ فردا نیست ندا بگوشم رسید که پیک حضرت رسید سر بردار سر برداشتم هدهدی را دیدم درمنقار رقعۀ از حریر سبز خطی از نور نوشته بود فاذْکُرُونی اَذْکُرکُم ای برادر عزیز این اشارت بعشق معشوق است فهم این را ذوق یابد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
مشاهدۀ معشوق چون عاشق کامل بود مغلوبی آرد چنانکه از عینالقضات لوایح 137
1. مشاهدۀ معشوق چون عاشق کامل بود مغلوبی آرد چنانکه مجنون بدید لیلی مغلوب شد سر این معانی در معنی اذاکوشِفوا یافت شود و آیۀ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسی صَعِقا مؤید این رمز است:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
چون عشق او را از زرقت او آگاهی نبود: از عینالقضات لوایح 138
1. چون عشق او را از زرقت او آگاهی نبود:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
دیدۀ عقل از ادراکحقیقت عشق در کارش آرند عزیزی گفته از عینالقضات لوایح 139
1. دیدۀ عقل از ادراکحقیقت عشق در کارش آرند عزیزی گفته است:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
جان را در طلب سوزیست و دل را دردی و تن را تحولی و سر را از عینالقضات لوایح 140
1. جان را در طلب سوزیست و دل را دردی و تن را تحولی و سر را قلقی، آن تحول تن و درد دل و سوز جان و قلق سر عشق است و اطراف ولایت وجود در تصرف او و بی او از او اخبار نتوان کرد و با او خود امکان اخبار نبود و این بس عجب است زیرا که بجای او همو بود بدین نسبت مخبر همو بود و مخبر عنه همو بود و این در عقل محال است.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در فصول پیشین نوشتهام که عشق یکی باشد: از عینالقضات لوایح 141
1. در فصول پیشین نوشتهام که عشق یکی باشد:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
چنانکه عاشق با کمال عجز داد عشق نتواند داد معشوق داد از عینالقضات لوایح 142
1. چنانکه عاشق با کمال عجز داد عشق نتواند داد معشوق داد جمال خود نتواند داد با کمال قدرتای درویش آن معنی که او را عاشق جمال خود کرده است غالب است بنسبت خود همانا این معنی است که آتش در خرمن وجود گلگون زده است:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
محبت محبوب هم وصف لازمۀ وجود اوست زیرا که اعراض رابدرگاه از عینالقضات لوایح 143
1. محبت محبوب هم وصف لازمۀ وجود اوست زیرا که اعراض رابدرگاه او راه نباشد و محبت محب هم صفت لازمۀ اوست زیرا که در اوان وجود و ابداع در حقیقت وجود او تعبیه شده است و این سخن سر این معنی است که ارباب تحقیق گفتهاند یُحِبُّونَهُ از آثار انوار یُحِبُهُم پدید آمده است:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
هر چیزی که هست ببلا بکاهد بنعما بیفزاید مگر عشق آتش از عینالقضات لوایح 144
1. هر چیزی که هست ببلا بکاهد بنعما بیفزاید مگر عشق آتش است و هیزم او تن و جان و دل و دیدۀ عاشق، تا آن دروی نیفتد شعله برنیارد و حرارت او نیفزاید.
برای مشاهده کامل کلیک کنید