21 اثر از لوایح عین‌القضات همدانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر لوایح عین‌القضات همدانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عین‌القضات همدانی / لوایح عین‌القضات همدانی

لوایح عین‌القضات همدانی

عاشق همیشه در افتقار بود معشوق همیشه بافتخار بود زیرا که افتقار صفت عاشق است صفت لازمۀ وجود، و افتخار صفت معشوق، صفتی جوهری و ذاتی و افتقار ضد افتخار است و اجتماع محال عقل، افتقار عاشق بمعشوق ظاهر است و استغناء معشوق از عاشق پدید است عاشق افتقار بدو دارد اما معشوق چون خود رادارد او را دارد و او بسرمایۀ حسن غنی است و از برای اکتساب اسباب دنیائی از همه مستغنی است چون او مستغنی بود از غیر و غنی بود بخود هر آینه عاشق بدو مفتقر بود و نیازمند و چون او خود را دارد او بخود غنی است و از غیر مستغنی هر آینه از عاشق و عشق است. ,

2 اَدعُوکَ غُلامی ظاهرِاً وَاَکُونُ فی سِرّی غُلامَکَ

اما اگر بندۀ با مالک عشق نرسد در فقر آزادی میسر است مازاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی... عبارت از آزادیست در فقر اما د رعشق آزادی ممتنع اَسْری بِعَبْدِهِ... فَاوحی اِلی عَبْدِهِ.... اشارت بدان بندگی است: ,

4 برخاک درش فتاده می‌باش مقیم گو هر دو جهان بسوز از آتش قهر

روا بود که از غلبۀ عشق جز در بیشعوری نبود عاشق چون از خود بیشعور شود هر آینه در پرتو آن نور شود از هیبت خود را فراموش کند و چون آثار انوار عظمت بر وی ظاهر شود خود را در او گم کند اِذا نَسیتَهُ درین حال بود ظاهر چنان بود که یکی در حضور پادشاه از کمال عظمت او او را فراموش کند تا در حالی که بخود بازافتد او را از هیئت پادشاه و از کسوت او از حاضران مجلس او پرسند اخبار نتواند کرد و این جمله معنی اِذا نَستهُ است و در کلام مجید آمده است وَاذْکُرْ رَبَّکَ اِذا نَسیتَ. بعضی از ارباب تحقیق گفته‌اند اِذا نَسیتَ نَفْسَک و این مقام مغلوبی است در ذکر و بعضی گفته‌اند اِذا نَسیتَ رَبَّکَ و این در حال مغلوبی است در مذکور وَذلِکَ سِرٌ عَزیزٌ لِمَنْ فَهِمَ. ,

2 بر لشکر عشق آنکه منصور بود از دید وجود خویش مهجور بود

3 در حالت مغلوبی آن خسته جگر ذاکر باشد و لیک مذکور بود

در حال مغلوبی روا بود که عاشق را پروای رفتن بدر معشوق نبود اگر چه داند که معشوق از کمال جلال بنزد او نیاید و این از آن بود که از مغلوبی او را در خود یابد و این حال بدشواری دست دهد از آنکه عکس معشوق درآینۀ مصفای دل دائم الحضور بود. ,

معشوق با نمک جگرخوار بود و بنزد او عاشق سوخته و خوار بود اَذَلُّ الْاَشیاءِ الْمُحبُّ بِمَحْبُوبهِ وَالْفَقیرُ الْطَماعُ ای عزیز ناز معشوق کشیدن دشوار است زیرا که پیوسته معشوق خواهد که داد جمال خود بدهد درین کرشمه جان و دل و دیده و دین و عقل بحبّۀ نیرزد: ,

2 جان و دل و دیده‌ام ببازار غمت واللّه که بحبۀ نیرزد ای جان

کمال جمال معشوق را بخود ادراک نتوان کرد خصوصاً در غلبات عشق بر ذات بود و عاشق را در اوان طلب ذات پروای اثبات صفات نبود زیرا که نظر بر وحدت دارد نه بر کثرت بدین نسبت عاشق از ادراک عاجز بود و از ادراک ادراک نیز عاجز بود و اَلْعَجْزُ عَنْ دَرْکِ الْاِدْراکِ اِدْراکٌ این باشد: ,

2 ای آنکه بلطف خود کنی درمانم مگذار مرا بمن که اندر مانم

3 از غایت مستئی که در عشق مراست خواهم که ز تو نشان دهم نتوانم

پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و مشهود او معشوق بود بلکه معشوق بغلبۀ ذکر حاضر بود و در عالم عشق دائم الحضور و این در مقامی بود که عاشق بیاد معشوق در یاد آید فَاذْکُرُونی اَذْکُرکُمْ. و درین دو لفظ تنبیهیست و وعدۀ.خواجه احمد خوشنام از بیرون شدگان بود حجة الاسلام او را روز عید بدید از وی عیدی خواست گفت آنچه ترا شاید آنست که در آن عید گذشته چون خلق از خروجگاه بازگشتند من در محراب نمازگاه سر بسجده نهادم گفتم خوشنام را عیدی فرست و نقد فرست که دلش را طاقت وعدۀ فردا نیست ندا بگوشم رسید که پیک حضرت رسید سر بردار سر برداشتم هدهدی را دیدم درمنقار رقعۀ از حریر سبز خطی از نور نوشته بود فاذْکُرُونی اَذْکُرکُم ای برادر عزیز این اشارت بعشق معشوق است فهم این را ذوق یابد. ,

مشاهدۀ معشوق چون عاشق کامل بود مغلوبی آرد چنانکه مجنون بدید لیلی مغلوب شد سر این معانی در معنی اذاکوشِفوا یافت شود و آیۀ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسی صَعِقا مؤید این رمز است: ,

2 در تو نگرم ز خود برون باید شد در دست ستمهات زبون باید شد

3 در عین ظهور تو کمون باید جست در پردۀ پرده‌ها درون باید شد

چون عشق او را از زرقت او آگاهی نبود: ,

2 در عشق زدرد جان و از سوزش دل از خوبیت ای نگار آگاه نیم

دیدۀ عقل از ادراکحقیقت عشق در کارش آرند عزیزی گفته است: ,

2 ابجد عشقت چو بیاموختم پیرهن محنت و غم دوختم

3 کار غمت هم ز غمت ساختم دام غمت هم ز غم اندوختم

4 حاصل عشقت سه سخن بیش نیست سوختم و ساختم و توختم

جان را در طلب سوزیست و دل را دردی و تن را تحولی و سر را قلقی، آن تحول تن و درد دل و سوز جان و قلق سر عشق است و اطراف ولایت وجود در تصرف او و بی او از او اخبار نتوان کرد و با او خود امکان اخبار نبود و این بس عجب است زیرا که بجای او همو بود بدین نسبت مخبر همو بود و مخبر عنه همو بود و این در عقل محال است. ,

آثار عین‌القضات همدانی

21 اثر از لوایح عین‌القضات همدانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر لوایح عین‌القضات همدانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی