تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد از عراقی غزل 84
1. تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد
تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد
1. تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد
تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد
1. دیدهٔ بختم، دریغا کور شد
دل نمرده، زنده اندر گور شد
1. من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
1. گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟
ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟
1. ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به یکبار برآمد
1. ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به یکبار برآمد
1. غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد
1. بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
1. ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
1. آشکارا نهان کنم تا چند؟
دوست میدارمت به بانگ بلند
1. آن را که غمت ز در براند
بختش همه دربدر دواند
1. این درد مرا دوا که داند؟
وین نامهٔ اندهم که خواند؟