بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد از عراقی غزل 48
1. بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد
...
1. بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
شور در دیوانگان نتوان نهاد
...
1. بیرخت جان در میان نتوان نهاد
بییقین پا بر گمان نتوان نهاد
...
1. هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد
...
1. بنمای به من رویت، یارات نمیافتد
آری چه توان کردن؟ با مات نمیافتد
...
1. با شمع روی خوبان پروانهای چه سنجد؟
با تاب موی جانان دیوانهای چه سنجد؟
...
1. با عشق عقلفرسا دیوانهای چه سنجد؟
با شمع روی زیبا پروانهای چه سنجد؟
...
1. با عشق قرار در نگنجد
جز نالهٔ زار در نگنجد
...
1. با عشق تو ناز در نگنجد
جز درد و نیاز در نگنجد
...
1. جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
...
1. امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
وز یار چنان پر شد کاغیار نمیگنجد
...
1. امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
تنگ است، از آن در وی اغیار نمیگنجد
...
1. در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟
...