1 مهر مهر دلبری بر جان ماست جان ما در حضرت جانان ماست
2 پیش او از درد مینالم ولیک درد آن دلدار ما درمان ماست
3 بس عجب نبود که سودایی شوم کیت سودای او در شان ماست
4 جان ما چوگان و دل سودایی است گوی زلفش در خم چوگان ماست
1 چنین که حال من زار در خرابات است می مغانه مرا بهتر از مناجات است
2 مرا چو مینرهاند ز دست خویشتنم به میکده شدنم بهترین طاعات است
3 درون کعبه عبادت چه سود؟ چون دل من میان میکده مولای عزی و لات است
4 مرا که بتکده و مصطبه مقام بود چه جای صومعه و زهد و وجد و حالات است؟
1 ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
2 به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است
3 فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت بدین صفت که در ابرو گره درافکند است
4 یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای که صدهزار چو من دلشده در آن بند است
1 جانا، نظری، که دل فگار است بخشای، که خسته نیک زار است
2 بشتاب، که جان به لب رسید است دریاب کنون، که وقت کار است
3 رحم آر، که بیتو زندگانی از مرگ بتر هزار بار است
4 دیری است که بر در قبول است بیچاره دلم ، که نیک خوار است
1 دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جرم نیست، معذور است
2 ناظرم در رخت به دیدهٔ دل گرچه از چشم ظاهرم دور است
3 از شراب الست روز وصال دل مستم هنوز مخمور است
4 دست ازین عاشقی نمیدارد دایم از یار اگرچه مهجور است
1 ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است
2 آورد به یک زخمه، جهان را همه، در رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پردهنواز است
3 عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟
4 رازی است درین پرده، گر آن را بشناسی دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است؟
1 در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است
2 آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است
3 اسرار خرابات به جز مست نداند هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟
4 تا مستی رندان خرابات بدیدم دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است
1 طرهٔ یار پریشان چه خوش است قامت دوست خرامان چه خوش است
2 خط خوش بر لب جانان چه نکوست سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش است
3 از می عشق دلی مست و خراب همچو چشم خوش جانان چه خوش است
4 در خرابات خراب افتاده عاشق بی سر و سامان چه خوش است
1 در سرم عشق تو سودایی خوش است در دلم شوقت تمنایی خوش است
2 ناله و فریاد من هر نیمشب بر در وصلت تقاضایی خوش است
3 تا نپنداری که بیروی خوشت در همه عالم مرا جایی خوش است
4 با سگان گشتن مرا هر شب به روز بر سر کویت تماشایی خوش است
1 رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است
2 کرشمهای بکند، صدهزار دل ببرد ازین سبب دل عشاق در جهان تنگ است
3 اگر برفت دل از دست، گو: برو، که مرا بجای دل سر زلف نگار در چنگ است
4 از آن گهی که خراباتیی دلم بربود مرا هوای خرابات و باده و چنگ است