1 چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
2 سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
3 حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
4 قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟
1 عراقی بار دیگر توبه بشکست ز جام عشق شد شیدا و سرمست
2 پریشان سر زلف بتان شد خراب چشم خوبان است پیوست
3 چه خوش باشد خرابی در خرابات گرفته زلف یار و رفته از دست
4 ز سودای پریرویان عجب نیست اگر دیوانهای زنجیر بگسست
1 ساقی قدحی شراب در دست آمد ز شراب خانه سرمست
2 آن توبهٔ نادرست ما را همچون سر زلف خویش بشکست
3 از مجلسیان خروش برخاست کان فتنهٔ روزگار بنشست
4 ماییم کنون و نیم جانی و آن نیز نهاده بر کف دست
1 از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست
2 بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
3 زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست
4 در دام سر زلفش ماندیم همه حیران وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست
1 دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست
2 مرا، که جز رخ او در نظر نمیآید دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟
3 چو غرق آب حیاتم چه آب میجویم؟ چو با من است نگارم چه میدوم چپ و راست؟
4 نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست
1 شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست
2 تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست
3 تا جام لبش کدام می داد؟ کز جرعهاش هر که هست شیداست
4 ساقی، قدحی، که مست عشقم و آن باده هنوز در سر ماست
1 از میکده تا چه شور برخاست؟ کاندر همه شهر شور و غوغاست
2 باری، به نظارهای برون آی کان روی تو از در تماشاست
3 پنهان چه شوی؟ که عکس رویت در جام جهان نمای پیداست
4 گل گر ز رخ تو رنگ ناورد رنگ رخش آخر از چه زیباست؟
1 باز مرا در غمت واقعه جانی است در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است
2 دل که ز جان سیر گشت خون جگر میخورد بر سر خوان غمت باز به مهمانی است
3 چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است
4 تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
1 ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
2 چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ که از نظارگیان ناله و فغان برخاست
3 به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز که رستخیز به یکباره از جهان برخاست
4 بدین صفت که تو آغاز کردهای خونریز چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!
1 ناگه از میکده فغان برخاست ناله از جان عاشقان برخاست
2 شر و شوری فتاد در عالم های و هویی از این و آن برخاست
3 جامی از میکده روان کردند در پیش صد روان، روان برخاست
4 جرعهای ریختند بر سر خاک شور و غوغا ز جرعهدان برخاست