در صومعه نگنجد رند شرابخانه از عراقی غزل 239
1. در صومعه نگنجد رند شرابخانه
ساقی، بده مغی را، درد می مغانه
1. در صومعه نگنجد رند شرابخانه
ساقی، بده مغی را، درد می مغانه
1. بازم از غصه جگر خون کردهای
چشمم از خونابه جیحون کردهای
1. تا تو در حسن و جمال افزودهای
دل ز دست عالمی بربودهای
1. تا زخوبی دل ز من بربودهای
کمترک بر جان من بخشودهای
1. ای یار، مکن، بر من بییار ببخشای
جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای
1. در کار من درهم آخر نظری فرمای
بر حال من پر غم آخر نظری فرمای
1. ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
فریاد! کز فراق روانم بسوختی
1. نگارا، گر چه از ما برشکستی
ز جانت بندهام، هر جا که هستی
1. ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟
شیفتهٔ تو انس و جان، انس روان کیستی؟
1. پیش ازینم خوشترک میداشتی
تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتی
1. ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
1. ای عشق، کجا به من فتادی؟
وی درد، به من چه رو نهادی؟