1 به یکتا جهانداور دادراست نیایش روا و ستایش سزاست
2 که بینش ده هر دو بیننده اوست جهان را جهان آفریننده اوست
3 چو ره زی شناسایی اش بسپرد زتک باز ماند سمند خرد
4 خدایی که نشناسدش هیچ کس شناسای او ذات اوی است و بس
1 بیفزود فر چمن فرودین چنان کز شه راستین فردین
2 چمن شد پراز زرد و سرخ و بنفش سراپرده و سبز پرچم درفش
3 زمین را نکو بینی از کارگاه تو گویی درآن چرخ زد بارگاه
4 زنو گشت پر برگ و برشاخ ها بیاراست گلبن بسی کاخ ها
1 سپیده چو زین چرخ پیروز گون عیان گشت خور چون یکی طشت خون
2 ستاره چو خون ریخت از دیده چرخ جهان از همه خون فلک داد برخ
3 زنو دست صباغ این کهنه دن که او را بود پیشه دستان و فن
4 درآن روز آهنگ نیرنگ کرد زخون کرته ی خاک را رنگ کرد
1 بریر خضیر آن یل سرفراز بیاورد بیاورد بر داور دین نماز
2 چنین گفت بد از درود و سلام که ای تاجور سبط خیرالانام
3 بفرمای تا سوی کوفی سپاه روم ای جهانداور دین پناه
4 بسی خوب گفتار نغز آورم که شاید خروشان به مغز آورم
1 بیاراست فرزند پاک بتول سروبربه دستار و رخت رسول
2 نشست از بر اسب فرخ نیا چو دادار بر کرسی کبریا
3 برافکند اسب نبی زی سپاه درآمد به میدان آوردگاه
4 چو او را بدیدند اهل عراق نبی (ع) بود گفتی به پشت براق
1 چو لختی به ایشان چنین راز راند عمر زاده ی سعد را پیش خواند
2 نپذرفت بدخواه فرمان شاه بگفتند با او سران سپاه
3 برو تا ببینم بر چیست کار چه خواهد زتو شاه بثرب دیار
4 به ناچار دژخیم بد خو عمر روان شد بر سبط خیرالبشر
1 همان حر که سالاری آزاه بود به یکسوی ازآن لشگر استاده بود
2 چو دید از سپاه گران چیره گی به رزم خداوند خود خیره گی
3 بجنبید مردانه رگ بر تنش پر از چین شد ابروی شیرافکنش
4 چو رخشنده برق و خروشنده رعد بیامد برپور ناپاک سعد
1 چو گفت این درفش دلیری فراخت بزد اسب و زی لشگر شاه تاخت
2 پیاده شد و ریخت ازدیده آب به گوهر بیامود شه را رکاب
3 بدو گفت کای عرش فرشت رهت ایا شیر گردون سگ درگهت
4 یکی بنده از خواجه بگریخته بیامد به خاک آبرو ریخته
1 ز دانشوری دیده ام درکتاب که با حر نام آور کامیاب
2 سوی شاه آمد سه تن نامجوی غلام و برادرش و فرزند اوی
3 گرانمایه پورش علی نام داشت که ازبخت فرخنده فرجام داشت
4 ده و شش بپیمود از سالیان پدر شیر و خود بچه شیری ژیان