1 به نام خداوند بینش طراز جهانداور آفرینش طراز
2 که نامش بود زیور نامه ها سخن را بدو گرم هنگامه ها
3 فلک را فرازنده ی بارگاه زمین را طرازنده ی کارگاه
4 خداوند روزی ده مهربان که کودک به نام گشاید زبان
1 سپهر آفرینا زمین داورا تویی مهربان بنده گان پرورا
2 تویی آفریننده ی هر چه هست تویی پاک دادار بالا و پست
3 تو یکتا خدایی و غیر از تو نیست یگانه است ذات خدا و دو، نیست
4 پرستش تو را زیبد ای پاک ذات که قائم به ذات تو شد کائنات
1 بهین نقش کلک جهان آفرین پرستنده ی خاص جان آفرین
2 به خلق اولین جلوه ی کردگار به دین آخرین آیت استوار
3 شه ابطحی داور یثربی جهان را خدیو و خدا را نبی
4 ملک لشگر و آسمان پیشگاه رسولی که پیغمبران راست شاه
1 مرا داد یزدان از آن رو شرف که گردم ثناسنج شاه نجف
2 علی آن شهنشاه یزدان پرست که باشد پرستنده اش هر چه هست
3 گزین داور شهربند وجود که بر درگهش قدسیان را سجود
4 قوی دست حق پاک نفس رسول(ص) شه دین و فرخنده شوی بتول
1 کنون مدحت آرم به دستور اوی وزان همسر و یازده پور اوی
2 اگر پاکدخت پیمبر نبود علی را در آفاق همسر نبود
3 چنین زن تنی همترازوی او نشد آفریده مگر شوی او
4 زحوا و آدم جهان آفرین یکی مرد و زن نافرید اینچنین
1 یکی راز گویم بری از دروغ پذیرد ورا هر که دارد فروغ
2 چو بگذشت برسر مرا سال سی فراز آمدم رنج و انده بسی
3 شدم از سم رخش غم پایمال گرفتار و پا بست اهل و عیال
4 به دهر از درم بود دستم تهی بدانسان که از میوه سرو سهی
1 چو یک چند از این ماجرا درگذشت فراز آمد از نو یکی سرگذشت
2 شبی جانفزاتر ز روز بهار به فرخندگی چون شب وصل یار
3 درآن شب من از باده ی شوق مست دلم برده شور محبت زدست
4 بدان دوست،کاندر دلم جای اوست نبودم به جز دوست در مغز و پوست
1 الا ای خردمن بیدار هوش بدین نغز گفتار من دار گوش
2 زهرچ آفرید ایزد بی نیاز به نطق آمیزاده دید امتیاز
3 خدایش بلند از سخن پایه داد که تاج کرامت به سر برنهاد
4 سخن بهتر از هر چه آن بهتر است خرد کهتر است و سخن مهتر است
1 بده ساقی آن جام یاقوت نام که چونان ندیده است جمشید جام
2 درافکن به بلور یاقوت ناب به جام هلالی بیار آفتاب
3 ازآن می غم از خاطرم ساز دور که سرهای عشاق از آن پر زشور
4 خرد سوز مردان صاحب نظر جنون بخش رندان بی پا و سر
1 به ماهی سیه بردم شب و روز رنج به گوهر برآکندم این طرفه گنج
2 بدان شیوه ی نو که خود خواستم من این نامور نامه آراستم
3 ازیدون همی تا گه باستان بدینسان نپرداخت کس داستان
4 چو پروانه زاندیشه ها سوختم کز اینسان چراغی برافروختم