1 اذا المرء لم یعرف مصالح نفسه و لاهوما قال الاحباء یسمع
2 و لا ترج منه الخیر و اترک انه بایدی صروف الحادثات سیصنع
1 مردی که صلاح خود نداند در کار وانهم ننیوشد که بدو گوید یار
2 او را بگذار و خیر ازو چشم مدار کو سیلی روزگار یابد بسیار
1 یارب ان لم یکن فی وصله طمع ولیس لی فرج من طول هجرته
2 فاشف السقام الذی فی مقلته و استر صباحه خدیه بلحیته
1 کردگار اگر طمع نتوان بوصلش داشتن وز فراق دیر باز او نباشم رستگار
2 غمزه جادوی او را ده ز بیماری شفا خوبی رخسار او را زیر خط پوشیده دار
1 تحنیت ان یحیی ولم تر حاسدا علیک لذیذ الطیبات تنغص
2 فدعه و ما یلقی من الحقد انه یموت و یحیی اذ تزید و تنقص
1 از حسد نا اهلم ار گوید بدی زان بود کز من بدل دردیستش
2 حاسدان هستند و ما را باک نیست بیهنر آنکس که حاسد نیستش
1 لا تصحبن لئام الناس ان لهم عدوی و ان کنت غرمنا حبیب
2 و اصحب اخا کرم تحظی بصحبته فالطبع مکتسب من کل مصحوب
3 فالریح آخذه مما تمر به نتنا من النتن و طیبا من الطیب
1 پرهیز کن ز صحبت اصحاب لوم از آنک گردند از لئام کریمان اثر پذیر
2 همصحبت کریم شو ار بایدت کرم زیرا که طبع میشود از طبع خوی گیر
3 گیرد صبا ز هر چه بر او بگذرد نصیب از جیفه گند گیرد و بوی خوش از عبیر
1 فلا تفرح و لا تحزن بحال بان الحال لیس له بقاء
2 لئن ترضی و ان تسخط سواء بان الله یفعل ما یشاء
1 بحذر از بلا مجوی خلاص که حذر در بر قدر هدرست
2 بخدا در بلا پناه طلب زانکه دافع خداست نه حذرست