1 فلا تفرح و لا تحزن بحال بان الحال لیس له بقاء
2 لئن ترضی و ان تسخط سواء بان الله یفعل ما یشاء
1 رایت العلم یرفع فی السمو ولم ار کالتواضع فی العلو
2 و من بسط اللسان علی سفیه فقد دفع السلاح الی العدو
1 قدوه اهل فضائل زبده آزادگان اکرم الاخوان شهاب الدین که باشی شادکام
2 از ره چاکر نوازی قصه ئی اصغا نما کرده از بیم ملالت دروی ایجازی تمام
3 بنده با جمعی خواص مجلس روحانیان خلوتی دارم مصفا از کدورات عوام
4 موضعی از خرمی زیباتر از باغ ارم وزره امن و فراغت غیرت دارالسلام
1 المت فحیت ثم قامت فودعت فلما تولت کادت النفس ترهق
1 دختر رز را جدا کردند از مادر بزجر پس سرش کردند از خواری بزیر پای پست
2 بعد از انش در میان خود حکومت داده اند وای برقومی که مظلومی برایشان حاکم است
1 در شهر خویش هرکه مذلت همیکشد گر غربت اختیار کند خوانمش لبیب
2 اینست و بس فضیلت غربت که عاقلان گویند مر نفیس ترین چیز را غریب
1 و کان الصدیق یزور صدیق بشرب المدام و عذب البیان
2 فصار الصدیق یزور صدیق لبث الهموم و شکوی الزمان
1 هر حاکمی که مذهب ظلم آیدش پسند و آنرا بجد گرفت و بر آن اکتساب اوست
2 او را بروزگار رها کن که عنقریب آرد بر او بس آنکه نه اندر حساب اوست
1 ولم أدخل الحمام من أجل زینه فکیف و نار الشوق بین جوارحی
2 واکلنی لم یکفی فیض عبرتی دخلت لا بکی من جمیع جوارحی
1 با من سفیه کرد سفاهت ز جهل خویش مکروهم آمد آنکه مر او را شوم مجیب
2 او در سفه فزوده و من کرده حلم بیش چون عود کش فزون شود از سوز تاب و طیب