1 هر که بندد کمر بخدمت خلق چون خردمند باشد و فاضل
2 نظرش بر دو چیز اگر نبود پس بود سعی او از آن باطل
3 گر نگردد ز خدمت مخلوق هیچ از آن هر دو آرزو حاصل
4 اولا حرمت و دوم نعمت که از آن حاصلست شادی دل
1 خردم راه قناعت بنمود از سر لطف جز بر آنراه که او گفت قدم ننهادم
2 منم آن آب قناعت زده بر آتش حرص که سراسر کره خاک نماید بادم
3 شد چو طفلان دلم از محنت شاگردی سیر ز آنزمان باز که پیر خردست استادم
4 خالقم را شده ام خادم از اخلاص چنان که ز مخدومی مخلوق نیاید یادم
1 چون سرانجام زینخرابه رباط رخت بربست بایدت ناکام
2 پس همان به بود که واو وداع متصل باشدت بسین سلام
1 گشتست طبیعت گروهی دائم دو زبان چو مار بودن
2 در شیوه مکر و رسم تلبیس امسال بتر ز پار بودن
3 چون زلف بتان ز فتنه جوئی آشفته و بیقرار بودن
4 دائم ز منی بسان حمدان برجستن و باد سار بودن
1 مرا گفتند ابوبکر و عمر را اگر یاری دهی مانند عثمان
2 بمحشر چون خلایق جمع گردند بود آرامگاهت باغ رضوان
3 همیگویم از آندم کان شنودم که بادا آفرین بیحد بر ایشان
1 ای باد صبحدم گذری کن ز روی لطف بهر من شکسته محزون ممتحن
2 سوی جناب آصف ثانی علاء دین کز راه رتبت اوست سلیمان این زمن
3 دستور دین پناه محمد که رأی اوست در ضبط ملک بر صفت روح در بدن
4 آنصاحبی که با نفس خلق فایحش باشد سیاهروی جهان نافه ختن
1 ای تو هر نقش که با خویش مصور کرده نقشبند قدرش صورت دیگر کرده
2 دی تو در مدرسه آز بر استاد امل درسها خوانده و دانسته و از بر کرده
3 مگسی کرده قی آنرا تو لقب کرده عسل وز تنعم خورشی زان خوش و در خور کرده
4 کفن کرم قز آورده و پوشیده بناز نام آن برد یمن دیبه ششتر کرده
1 چهار چیز دهد آبروی مرد بباد باختیار مباش ای پسر مباشر آن
2 یکی دروغ و دوم صحبت عوام الناس سوم مزاح و چهارم شراب برادمان
1 منم ابن یمین که مرکب نطق چون بقصد کسی برانگیزم
2 بزبان چو آب و آتش خویش آتش از آب کوثر انگیزم
3 داورانرا برآورم بر داو وز سر داو داور انگیزم
4 چون زند موج بحر طبعم ازو بصدف در و گوهر انگیزم
1 هر که نه بر دین تست کالعدمش فرض کن وانکه زید با تو کم کم ز کمش فرض کن
2 وانکه درم دارد و وز درم او بکس می نرسد بهره ئی بی درمش فرض کن
3 وانکه ز لوح دلش نقش کرم کس نخواند تیره رخ از سرزنش چون قلمش فرض کن