چون خامه تو سیاه سازد از ابن حسام خوسفی رباعی 85
1. چون خامه تو سیاه سازد جامه
عنبر بارد ز نوک او برنامه
1. چون خامه تو سیاه سازد جامه
عنبر بارد ز نوک او برنامه
1. ای خواجه چه گویم چو نیی فرزانه
از شمع شکیبا نبود پروانه
1. از چار بلا که دور باد از خانه
پرهیز کنند مردم فرزانه
1. از نشو و سحاب شد زمین سبزه نمای
وز بوی عبیر شد هوا نافه گشای
1. ای مرگ چه گویم که چهها ساختهای
پرداختهای هرآنچه پرداختهای
1. ای صبح ندانم که چه در یافته ای
مشکین قصب از بهر که بشکافته ای
1. نازکتر از آبی تو نه از آب و گلی
از جان و دلی از آنکه در جان و دلی
1. ای روشنی دیده بینا چونی
ای بلبل خوش لهجه گویا چونی
1. ای احمد دلخسته تو با ما چونی
وای تازه گل خّرم رعنا چونی
1. ای جان اثری ز مظهر خاک بجوی
ای گوهر پاک گوهر پاک بجوی
1. گر چه به تصور از خود آگاه شوی
در هود به غلط مشو که گمراه شوی
1. گر تیر به جانب فلک بگشایی
شب خال سیه از رخ مه بربایی