اغیار چو از میان کناری از ابن حسام خوسفی رباعی 25
1. اغیار چو از میان کناری گیرد
هر دست طرب دامن یاری گیرد
1. اغیار چو از میان کناری گیرد
هر دست طرب دامن یاری گیرد
1. ایام گل است و ابر نم می ریزد
وز شاخ نشاط بار غم می ریزد
1. مشک از سر زلف آن صنم می ریزد
عنبر ز شبستان ارم می ریزد
1. خوی از سر زلف آن صنم می ریزد
بر گل ز گلاب ناب نم می ریزد
1. شب نیست که آهم به ثریا نرسد
وز دیده من سیل به دریا نرسد
1. بیچاره حسود بی بصر خواهد شد
چون کور شده است کورتر خواهد شد
1. چون خواجه نظام در چنان محرم شد
فردوس ز فرّ قدمش خرّم شد
1. چون لاله و سبزه باهم آمیخته شد
از لؤلؤی تر زمرد انگیخته شد
1. چشم سیهت که فتنه خواب آمد
مستی ست که در گوشه محراب آمد
1. گر چه به قلم کام بسی دانی راند
وز نوک قلم مشک توانی افشاند
1. آنکس که طریق مدح و ذمّ می داند
میدان که هجا و هزل هم می داند
1. تا عارض چون آتشت افروخته اند
صد خرمن تقوی و ورع سوخته اند