1 نوک قلمت که مشک از او می بارد بر صفحه گل عنبر تر بنگارد
2 برنامه هستی قلم انصافت بنشاند عدل و ظلم از او بردارد
1 ز آن درد که آن دیده روشن دارد چشمم ز برای او گهر می بارد
2 آن درد اگر غمزه او بگذارد چشمم به مژه ز چشم او بر دارد
1 لطفت همه کارهای او نیکو کرد آری همه کارهای ما نیک او کرد
2 او نیکو کرد و ما همه بد کردیم ما را به نکو کاری خود بدخو کرد
1 در شست تو چون کمان خمیدن گیرد قوس قزح از هوا رمیدن گیرد
2 چون کرکس تیر تو پریدن گیرد دل در بر نسرین طپیدن گیرد
1 اغیار چو از میان کناری گیرد هر دست طرب دامن یاری گیرد
2 بنشین نفسی کاین دل سودایی من در سایه سرو تو قراری گیرد
1 ایام گل است و ابر نم می ریزد وز شاخ نشاط بار غم می ریزد
2 در سایه سرو از گل و بادام بهی باد سحر آمد و درم می ریزد
1 مشک از سر زلف آن صنم می ریزد عنبر ز شبستان ارم می ریزد
2 سر تا قدمش چو سر بسر زیبا هست خوبی ز سرش تا به قدم می ریزد
1 خوی از سر زلف آن صنم می ریزد بر گل ز گلاب ناب نم می ریزد
2 از حسرت عناب لبش دیده من خونابه ز چشم ، دم به دم می ریزد
1 شب نیست که آهم به ثریا نرسد وز دیده من سیل به دریا نرسد
2 دل گلشن وصل تو به جان می طلبد تا عاقبت آنجا برسد یا نرسد
1 بیچاره حسود بی بصر خواهد شد چون کور شده است کورتر خواهد شد
2 از زیر و زبر چو گویمش کان فلکی مانند فلک زیر و زبر خواهد شد