بلبل ز پی گل غزلی تر از ابن حسام خوسفی رباعی 13
1. بلبل ز پی گل غزلی تر می گفت
باد سحر از نسیم عنبر می گفت
1. بلبل ز پی گل غزلی تر می گفت
باد سحر از نسیم عنبر می گفت
1. در خانه خود به کمترین مایه قوت
بیچاره به سر کنی به صد صبر و سکوت
1. ای کعبه مقصود دل من کویت
دور از تو شدم ز مویه همچون مویت
1. ای هزل تمام هیچ و هازل همه هیچ
زنهار چه زنهار که در هزل مپیچ
1. تیر تو هلاکت بداندیش تو باد
قربان رهت دشمن بدکیش تو باد
1. لاله زدم باد صبا می خندد
گویی لب و لعل دلربا می خندد
1. لاله به کرشمه بر چمن می خندد
در باغ شقایق و سمن می خندد
1. صافی جهان چو نیست می ساز به درد
پشمینه بپوش چون همی باید مرد
1. نوک قلمت که مشک از او می بارد
بر صفحه گل عنبر تر بنگارد
1. ز آن درد که آن دیده روشن دارد
چشمم ز برای او گهر می بارد
1. لطفت همه کارهای او نیکو کرد
آری همه کارهای ما نیک او کرد
1. در شست تو چون کمان خمیدن گیرد
قوس قزح از هوا رمیدن گیرد