1 زادی که ره دراز می باید رفت با روزه و با نماز می باید رفت
2 ترکیب تو چون ز خاک پرداخته اند ای خال به خاک باز می باید رفت
1 دائم ز ولایت ولی خواهم گفت چون روح قدس نادعلی خواهم گفت
2 تا رفع شود غمی که برجان منست کُلُّ هَمٍّ سینجلی خواهم گفت
1 بلبل ز پی گل غزلی تر می گفت باد سحر از نسیم عنبر می گفت
2 لاله صفت کلاه دارا می کرد نرگس سخن از تاج سکندر می گفت
1 در خانه خود به کمترین مایه قوت بیچاره به سر کنی به صد صبر و سکوت
2 بر سفره مردم نکشی دست به لوت تا پر نکنی شکم به سان الموت
1 ای کعبه مقصود دل من کویت دور از تو شدم ز مویه همچون مویت
2 اکنون که ز دیدار تو محروم شدم در خواب من آی تا ببینم رویت
1 ای هزل تمام هیچ و هازل همه هیچ زنهار چه زنهار که در هزل مپیچ
2 قولی که نه دین و شرع باشد مپسند راهی که به سوی حق نباشد مپسیچ
1 تیر تو هلاکت بداندیش تو باد قربان رهت دشمن بدکیش تو باد
2 ای چرخ کمان پشت به خدمت کاری خم ساخته پشت چون کمان پیش تو باد
1 لاله زدم باد صبا می خندد گویی لب و لعل دلربا می خندد
2 ای دوست بگویم که چرا می خندد بر کوتاهی عمر ما می خندد
1 لاله به کرشمه بر چمن می خندد در باغ شقایق و سمن می خندد
2 در خنده بین که با تنگدلی همچون لب آن تنگ دهن می خندد
1 صافی جهان چو نیست می ساز به درد پشمینه بپوش چون همی باید مرد
2 از مرگ چه دشوار تر آن کز ره عجز حاجت به در همچو خودی باید برد