1 دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا
2 رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم جزگرد تحیر رقمی نیست در اینجا
3 عالم همه میناگر بیداد شکست است این طرفهکهسنگ ستمی نیست در اینجا
4 تا سنبل این باغ به همواری رنگ است جزکج نظری پیچ وخمی نیست دراینجا
1 چون غنچه همان بهکه بدزدی نفس اینجا تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا
2 از راه هوس چند دهی عرض محبت مکتوب نبندند به بال مگس اینجا
3 خواهیکه شود منزل مقصود مقامت از آبلهٔ پای طلبکن جرس اینجا
4 آن بهکه ز دل محوکنی معنی بیداد اظهار به خون میتپد از دادرس اینجا
1 شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا
2 چو بویگلگرفتارم به رنگ الفتی ورنه گشاد بال پرواز است هرچاک قفس اینجا
3 سراغکاروان ملک خاموشی بود مشکل به بوی غنچههمدوش استآواز جرس اینجا
4 دل عارف چوآیینه بساط روشنی دارد کهنقش پای خود راگم نمیسازد نفس اینجا
1 درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصدا نمخورده ساز وحشتم، زیننغمههایترصدا
2 حیرت نوا افسانهام، از خویش پر بیگانهام تا در درون خانهام دارم برون در صدا
3 یاد نگاه سرمهگون خواندهست بر حالم فسون مشکلکه بیمار مرا برخیزد از بستر صدا
4 در فکر آن موی میان از بسکهگشتم ناتوان میچربدم صد پیرهن بر پیکر لاغر صدا
1 درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد پیدا
2 تلاش مطلب نایاب ما را داغکرد آخر جهانی رنجگوهر برد جز دریا نشد پیدا
3 دلگمگشته میگفتند دارد گرد این وادی به جست و جو نفسها سوختم اما نشد پیدا
4 فلک درگردش پرگارگم کردهست آرامش جهان تا سر برون آورد غیر ازپا نشد پیدا
1 چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا همان لیلی شود بیپرده تامحمل شود پیدا
2 غناگاه خطاب از احتیاج آگاه میگردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود پیدا
3 مجازاندیشیات فهم حقیقت را نمیشاید محال است اینکه حق ازعالم باطل شود پیدا
4 نفس را الفت دل هم ز وحشت برنمیآرد ره ما طی نگردد گر همه منزل شود پیدا
1 کجا الوان نعمت زین بساط آسان شود پیدا که آدم ازبهشت آید برون تا نان شود پیدا
2 تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل چوطفلان خونخوری یکعمر تادندان شودپیدا
3 سحرتا شام باید تک زدن چون آفتاب اینجا که خشکاری به چشم حرص این انبان شود پیدا
4 سحابکشت ما صد ره شکافد چشمگریانش کهگندم یک تبسم با لب خندان شود پیدا
1 کو بقاگر نفستگشت مکرر پیدا پا ندارد چو سحر، چندکنی سر پیدا
2 صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود وهم تازیدکه شد حلقهٔ آن درپیدا
3 شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود پوستینیکه شد از پیکر اخگر پیدا
4 جرم آدم چه اثر داشتکه از منفعلی گشت در مزرع گندم همه دختر پیدا
1 چه ظلمت است اینکه گشت غفلت به چشم یاران ز نور پیدا همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پیدا
2 فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر چشم و گوش دامن غبار مجنون به دشت روشن چراغ موسی به طور پیدا
3 در آمد و رفت محو گشتیم و پی به جایی نبرد کوشش رهی که کردیم چون نفس طی نشد به چندین عبور پیدا
4 به فهم کیفیت حقیقت که راستبینش کجاست فطرت به غیر شکل قیاس اینجا نمیکند چشم کور پیدا
1 نشد دراین درسگاه عبرت بهفهم چندین رساله پیدا جنون سوادیکهکردم امشب ز سیر اوراق لاله پیدا
2 صبا زگیسوی مشکبارت اگر رساند پیام چینی چو شبنم از داغ لالهگردد عرق ز ناف غزاله پیدا
3 فلک ز صفریکه میگشاید بر عتبارات میفزاید خلای یک شیشه مینماید پری ز چندین پیاله پیدا
4 چه موج بیداد هیچ سنگی نبست برشیشهام ترنگی شکسته دارد دلم به رنگیکه رنگ منکرد ناله پیدا