1 به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا صدای نان شکستنگشت بانگ آسیا اینجا
2 اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول میگریدگدا اینجا
3 فلک در خاک پنهانکرد یکسر صورت آدم مصورگردهای میخواهد از مردم گیا اینجا
4 عیار ربط الفت دیگر از یارانکه میگیرد سر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا
1 پل و زورق نمیخواهد محیطکبریا اینجا به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا
2 دماغ بینیازان ننگ خواهش برنمیدارد بلندی زیر پا میآید از دست دعا اینجا
3 غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بیساحل سر آن دامن از دستکه میگردد رها اینجا
4 درین صحرا به آداب نگه باید خرامیدن که روی نازنینان میخراشد نقش پا اینجا
1 آبیار چمن رنگ، سراب است اینجا درگل خندة تصویرگلاب است اینجا
2 وهم تاکی شمرد سال و مه فرصتکار شیشهٔ ساعتموهوم حباباست اینجا
3 چیست گردون، هوسافزای خیالات عدم عالمی را به همین صفر حساب است اینجا
4 چه قدر شب رود از خودکهکندگرد سحر مو سفیدی عرق سعی شباب است اینجا
1 صبح پیری اثر قطع امید است اینجا تار و پودکفنت موی سفید است اینجا
2 ساز هستی قفس نغمهٔ خودداری نیست رم برق نفسی چند نشید است اینجا
3 جلوه بیرنگی و نظاره تماشایی رنگ چمنآراست قدیمی کهجدید استاینجا
4 نقشی از پردهٔ درد است گشاد دو جهان هر شکستیکه بود، فتح نوید است اینجا
1 جام امید نظرگاه خمار است اینجا حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا
2 عیشها غیر تماشای زیانکاری نیست درخور باختن رنگ بهار است اینجا
3 عافیت میطلبی منتظر آفت باش سر بالینطلبان تحفهٔ در است اینجا
4 فرصت برق و شرر با تو حسابی دارد امتیازیکه نفس در چه شمار است اینجا
1 جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا رقص هستی همهدم شیشه سوار است اینجا
2 عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیداییست هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا
3 عافیت چشم ز جمعیت اسباب مدار هرقدر ساغر و میناست خمار است اینجا
4 به غرور من وماکلفت دلها مپسند ای جنون تاز نفس آینه زار است اینجا
1 در خموشی همه صلح است، نه جنگ است اینجا غنچه شو، دامن آرام به چنگ است اینجا
2 چشم بربند، گرت ذوق تماشایی هست صافی آینه در کسوت زنگ است اینجا
3 گر دلت ره ندهد جرم سیهبختی تست خانهٔ آینه بر روی که تنگ است اینجا
4 طایر عیش مقیم قفس حیرانیست مگذر از گلشن تصویر که رنگ است اینجا
1 نه طرح باغ و نهگلشن فکندهاند اینجا در آب آینه روغن فکندهاند اینجا
2 غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست همه به دیدهٔ روشن فکناهاند اینجا
3 رسیدهگیر به معراج امتیاز چو شمع همان سری که زگردن فکندهاند اینجا
4 جنون مکنکه دلیران عرصهٔ تحقیق سپر ز خجلت جوشن فکندهاند اینجا
1 کسی در بندغفلتماندهای چون منندید اینجا دو عالم یک درباز است و میجویمکلید اینجا
2 سراغ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
3 تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی توانگر پای تا سراشک شد نتوان چکید اینجا
4 زگلزارهوس تا آرزوبرگی به چنگ آرد به مژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا
1 به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا که خونها میخورد تا شیر میگردد سفید اینجا
2 مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن کهسعی هردوعالم چون عرق خواهد چکید اینجا
3 محیط از جنبش هر قطرهصد توفان جنون دارد شکست رنگ امکان بود اگر یکدل تپید اینجا
4 گداز نیستی از انتظارم برنمیآرد ز خاکستر شدنگل میکند چشم سفید اینجا