1 برخیز سحر، ناله و آهی میکن استغفاری ز هر گناهی میکن
2 تا چند، به عیب دیگران درنگری یکبار به عیب خود نگاهی میکن
1 ای آنکه دلم غیر جفای تو ندید وی از تو حکایت وفا کس نشنید
2 قربان سرت شوم، بگو از ره لطف لعلت، به دلم چه گفت کز من برمید
1 ای زاهد خود نمای سجاده به دوش دیگر پی نام و ننگ، بیهوده مکوش
2 ستاری او چو گشت در عالم فاش پنهان چه خوری باده؟ برو فاش بنوش
1 از نالهٔ عشاق، نوایی بردار وز درد و غم دوست، دوایی بردار
2 از منزل یار، تا تو ای سست قدم یک گام زیاده نیست، پایی بردار
1 او را که دل از عشق مشوش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد
2 تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد
1 ای دل، که ز مدرسه به دیر افتادی وندر صف اهل زهد غیر افتادی
2 الحمد که کار را رساندی تو به جای صد شکر که عاقبت به خیرافتادی
1 فصاد، به قصد آنکه بردارد خون میخواست که نشتری زند بر مجنون
2 مجنون بگریست، گفت: زان میترسم کاید ز دل خود غم لیلی بیرون
1 در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال آسوده دلی، در آن محال است، محال
2 این طرفه که تحصیل بدین خون جگر در هر دو جهان، جمله وبال است، وبال
1 ای دل، قدمی به راه حق ننهادی شرمت بادا که سخت دور افتادی
2 صد بار عروس توبه را بستی عقد نایافته کام از او، طلاقش دادی
1 رندان گاهی ملک جهان میبازند گاهی به نگاهی، دل و جان میبازند
2 این طور قمار، نه چند است و نه چون هر طور برآید، آنچنان میبازند