هر آنکس عاشق است از جان نترسد از باباطاهر دوبیتی 37
1. هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
1. هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
1. بلا رمزی ز بالای ته باشد
جنون سری ز سودای ته باشد
1. پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
1. دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
1. مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
1. خوشا آنانکه سودای ته دیرند
که سر پیوسته در پای ته دیرند
1. چو آن نخلم که بارش خورده باشند
چو آن ویران که گنجش برده باشند
1. خوشا آنانکه هر از بر ندانند
نه حرفی وانویسند و نه خوانند
1. خوشا آنانکه تن از جان ندانند
تن و جانی به جز جانان ندانند
1. خوشا آنانکه پا از سر ندونند
مثال شعله خشک وتر ندونند
1. خوشا آنانکه هر شامان ته وینند
سخن با ته گرند با ته نشینند
1. خوشا آنان که با ته همنشینند
همیشه با دل خرم نشینند