1 غریبی بس مرا دلگیر دارد فلک بر گردنم زنجیر دارد
2 فلک از گردنم زنجیر بردار که غربت خاک دامنگیر دارد
1 خور از خورشید رویت شرم دارد مه نو زابرویت آزرم دارد
2 بشهر و کوه و صحرا هر که بینی زبان دل بذکرت گرم دارد
1 غم عشقت بیابان پرورم کرد فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
2 بمو واجی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
1 شوانم خواب در مرز گلان کرد گلم واچید و خوابم را زیان کرد
2 باغبان دید که مو گل دوست دیرم هزاران خار بر گل پاسبان کرد
1 دل عاشق به پیغامی بسازد خمار آلوده با جامی بسازد
2 مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش ببادامی بسازد
1 دگر شو شد که مو جانم بسوزد گریبان تا بدامانم بسوزد
2 برای کفر زلفت ای پریرخ همی ترسم که ایمانم بسوزد
1 هر آنکس عاشق است از جان نترسد یقین از بند و از زندان نترسد
2 دل عاشق بود گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد
1 بلا رمزی ز بالای ته باشد جنون سری ز سودای ته باشد
2 بصورت آفرینم این گمان بی که پنهان در تماشای ته باشد
1 پسندی خوار و زارم تا کی و چند پریشان روزگارم تا کی و چند
2 ته که باری ز دوشم برنگیری گری سربار بارم تا کی و چند
1 دلا خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو که خوبان این پسندند
2 متاع کفر و دین بیمشتری نیست گروهی آن گروهی این پسندند