دوبیتی‌ها باباطاهر

بنازم گردش چرخ و فلک را

بشویم هر دو دست بی نمک را

دل با غم خوشی دیرم خدایا

به سینه آتشی دیرم خدایا

بگو ای بی‌وفا ای بیمروت

نخواهم دوخت تا روز قیامت

ته که نابرده‌ای ره در خرابات

بیاران کی رسی هیهات هیهات

کز او گرم است بازار محبت

زپود محنت و تار محبت

که تا دامان محشر بایدم سوخت

که خیاط اجل میبایدش دوخت

که هجران چون کند با روزگارت

هزارت عاشق با مو چه کارت

وگر دلبر دل و دلرا چه نام است

ندونم دل که و دلبر کدام است

قدح از دست مو افتاد و نشکست

وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

که تن از بهر موران پرورانست

هرزه بورم بمیدان جهانست