1 دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار
2 طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار
3 از زخم زلفش برگ سمنش غالیه پوش سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار
4 رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست بوی نو یافتم از زلفک مشکینش هزار
1 این بربطیست صنعت او سحر آشکار و اندر عجب ز صنعت او چشم روزگار
2 چونانکه از چهار طبایع مرکبیم ترکیب کرده اند طبایع درو چهار
3 عودست نام او و بدین سان که دید عود ؟ زین گونه برده عنبر و عود اندر و بکار
4 خوبیش بی قیاس و درو نقش بی عدد نغزیش بی مثال و درو عقد بی شمار
1 بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
2 شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار
3 بجای حرف سطر در بیاض او شنگرف بجای نظم سخن در سواد او زنگار
4 که ما بشرط امارت بباغ نامزدیم بحکم جنبش دریای صاعقه کردار
1 جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار لاله رخسارا ، خیز و می خوشبوی بیار
2 طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید باز باید شد بر راه طرب پیش بهار
3 مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت ساقی از گردش چون چشم نشاید بی کار
4 شب و روز از می و شادی و سماع دلبر نبود خوب تهی دست و دل و گوش و کنار
1 اکنون که تر و تازه بخندید نو بهار ما و سماع و بادۀ رنگین و زلف یار
2 آن زر سیم خمره و لعل بلور درج یاقوت سیم حلقه و مرجان در شعار
3 خورشید برج بره و ناهید چرخ بزم مریخ طبع سفله و ماه گل عذار
4 از ارغوان تبسم و از زعفران فرح از مشک تازه گونه و از عود تر بخار
1 در روزگار کامروا باد و شاد خوار شاه ملوک و صدر سلاطین روزگار
2 سلطان ابوالملوک ملک ارسلان ، که چرخ ایوانش را بدیده نهادست بر کنار
3 شاهی که تاج محمود از افتخار او در آفتاب ننگرد الا بچشم عار
4 شاهی که تخت دارا از انتظار او هر ساعتی چو زیر کند نالهای زار
1 میرود سنجابگون بر چرخ از دریا بخار می کند پر حواصل بر سر عالم نثار
2 مرکز خاک آهنین شد پاک و مستولی شدست بر زر گردون سرب سیما سحاب سیم بار
3 گر بود از سیم پشت هر کسی گرم ، از چه رو عالمی لرزان شدند از بیم او سیماب وار ؟
4 چرخ چرخه ، ابر پنبه ، رشتۀ باران کناغ دوک ریسی طرفه پیش آورد زال روزگار
1 چون مساعد شد زمان و چون موافق گشت یار موسم دی را توان کردن بنزهت چون بهار
2 تا بود در پیش دیده آفتاب سیم بر کی هراسد خاطر کس از سحاب سیم بار؟
3 یار را حاضر کنی ، در دی بهارت حاضرست کی بود هرگز بهاری خوشتر از دیدار یار ؟
4 با گلستان شکفته بر سر سرو بلند عشقبازی کن ، مکن یاد از گلی کاید زخار
1 ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
2 درهای رنج بسته بمن بر سخای تو بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز
3 صد کس نیازمند من و من بجاه تو در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز
4 امروز بی تو خیره و سرگشته مانده ام جان در میان آتش و دل در دهان گاز
1 ای مبارک تر از ستارۀ روز صدمۀ آفتاب صدر افروز
2 عقل تو علم بین و علم گشای طبع تو جود و رز و جود آموز
3 شست آذر مه از کمان هوا بادها زد چو تیر مردم دوز
4 دست سرما فرو درید و سترد کسوت شاخ و صنعت نوروز