7 اثر از قصاید ازرقی هروی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ازرقی هروی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار ازرقی هروی / قصاید ازرقی هروی

قصاید ازرقی هروی

1 ایا از ملک زادگان فخر عالم نژاد ترا ملک عالم مسلم

2 نه در طالع دشمنان تو یک عز نه اندر دل دوستان تو یک غم

3 همی پیش چشم من آید که گیتی بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم

4 بر مح چو افعی کنی مر عدو را رگ و پی در اندام افعی و ارقم

1 باز بر طرف مه از غالیه طغرا دیدم زبرصفحۀ جان خط معما دیدم

2 تا بر اطراف سمن گشت محقق خط او بندۀ عارض او روح معلا دیدم

3 دل من خستۀ خرماست ، که در اول کار خار بیداد ندیدم ، همه خرما دیدم

4 دیده را ابر صفت کرد کنار دریا تا بر اطراف گلش عنبر سارا دیدم

1 بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

2 مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

3 غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض تو رنگ او چه کنی ؟ زو بسنده کن بنسیم

4 یقین شناس که با خط مقاوت نکند رخی چو ماه تمام و تنی چو ماهی شیم

1 شاه کرده است رای زی پوشنگ هامراهش میست و ساغر و چنگ

2 گه شرابی همی خورد بشتاب گه سماعی همی کند بدرنگ

3 شادی نو کند بهر منزل مستی نو کند بهر فرسنگ

4 سفر اکنون سزد ، که روی زمین ساخت از گل نجوم هفت اورنگ

1 رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من ما هست بر صنوبر و مشکست بر سمن

2 با ماه و با صنوبر او نور و راستی اندر سمن طراوت و در مشک اوشکن

3 این هر چهار فتنۀ دین دیده و دلند بر هر چهار من بدل و دیده مفتتن

4 قدم بنفشه وار شد و رخ بنفشه فام زان تودۀ بنفشه او بر دو نسترن

1 از هری گر سوی اوغان شوی،ای باد شمال باز گویی زهری پیش ملک صورت حال

2 گویی : آن شهر،کجا بود دل بخت بدو شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال

3 بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو هم بران سان که عرب نوحه کند بر اطلال

4 جمله کاشانۀ آن شهر طلالند امروز جغد کاشانه فرو برده بر اطراف طلال

1 گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان تحویل کرده اند بباغ خدایگان

2 وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان

3 نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند در نیکویی فزونی و در روشنی توان

4 گویی که بوستان بهشتست بر زمین رضوان بماه و مشتری آگنده بوستان

1 آمد رمضان بخیر مقدم دیشب بسلام خان اعظم

2 جمشید زمان سکندر وقت مقصود وجود نسل آدم

3 ای امر تو چون نفاذ تقدیر وی حکم تو چون قضای مبرم

4 از کلک تو کار مملکت راست وز سهم تو قامت فلک خم

1 میرود سنجابگون بر چرخ از دریا بخار می کند پر حواصل بر سر عالم نثار

2 مرکز خاک آهنین شد پاک و مستولی شدست بر زر گردون سرب سیما سحاب سیم بار

3 گر بود از سیم پشت هر کسی گرم ، از چه رو عالمی لرزان شدند از بیم او سیماب وار ؟

4 چرخ چرخه ، ابر پنبه ، رشتۀ باران کناغ دوک ریسی طرفه پیش آورد زال روزگار

1 چون مساعد شد زمان و چون موافق گشت یار موسم دی را توان کردن بنزهت چون بهار

2 تا بود در پیش دیده آفتاب سیم بر کی هراسد خاطر کس از سحاب سیم بار؟

3 یار را حاضر کنی ، در دی بهارت حاضرست کی بود هرگز بهاری خوشتر از دیدار یار ؟

4 با گلستان شکفته بر سر سرو بلند عشقبازی کن ، مکن یاد از گلی کاید زخار

آثار ازرقی هروی

7 اثر از قصاید ازرقی هروی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید ازرقی هروی شعر مورد نظر پیدا کنید.