1 ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب خطت کشیده دایرۀ شب بر آفتاب
2 زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
3 آنجا که زلف تست همه یکسره شبست و آنجا که روی تست همه یکسر آفتاب
4 باغیست چهرۀ تو که دارد بنفشه بار سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب
1 به فال همایون و فرخنده اختر به بخت موفی و سعد موفر
2 به وقتی که هست اندر او فال خوبی به روزی که هست اندر او سعد و اکبر
3 به بزم نو، اندر سرای نو آمد خداوند فرزانه شاه مظفر
4 سخی شمس دولت ، گزین کهف امت ملک بوالفوارس ، طغانشاه صفدر
1 چه روز بود که آن ، ماهروی سیمین بر برسم تعبیه بیرون گذشت بر لشکر ؟
2 حمایلی ز زر خسروانه اندر کتف بلا رگی کهن آزموده اندر بر
3 برنگ چهرۀ من بر حمایلش کوکب چو آب دیدۀ من بر بلارگش گوهر
4 بروی ماه بر ، از تیره شب نموده نگار بسیم خام بر ، از زر پخته بسته کمر
1 عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟ که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر
2 هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر
3 بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره بر آن هر پیکری تابان ، زلعل مشکبوی افسر
4 کنون هر صورتی دارد ز رنگ زعفران جامه کنون هر پیکری دارد ز شاخ کهربا زیور
1 در قناعت و توفیق دین و مذهب راست بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟
2 برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست
3 فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را عطاست ز ایزد و دانی که آن بزرگ عطاست
4 بگاه تنگدلی غمگسار پیرانست گه فرا خروی باز مانع برناست
1 بفرخی و سعادت بخواه جام شراب که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب
2 ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب
3 بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری ز برگ گلبن چابک غریب گشت غراب
4 چو دست مردم غواص دست باد صبا بباغ روشن گوهر دهد ز تیره سحاب
1 عید مبارک آمدو بر بست روزه بار زان گونه بست بار که پیرار بست و پار
2 در طبع روزه دار گه آمد که هر زمان میل شراب دار کند طبع روزه دار
3 بی شک بطبع عید خوش آیدش آنکه او در باغ گل نماید و در راغ لاله زار
4 در دست ازو ستاره و دو چشم ازو فروغ در طبع ازو سخاوت و در مغز ازو بخار
1 اهل گردون دوش چون دیدند بر گردون هلال خرمی کردند و فرخ داشتند او را بفال
2 با دعا و با تضرع دستها بر داشتند پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال
3 نصرة دین و دوام دولت و امن جهان صحت نفس و بقای مهتر نیکو حصال
4 هست نیکو ظاهرش ، چون هست نیکو باطنش آینه چون هست نیکو راست بنماید جمال
1 در روزگار کامروا باد و شاد خوار شاه ملوک و صدر سلاطین روزگار
2 سلطان ابوالملوک ملک ارسلان ، که چرخ ایوانش را بدیده نهادست بر کنار
3 شاهی که تاج محمود از افتخار او در آفتاب ننگرد الا بچشم عار
4 شاهی که تخت دارا از انتظار او هر ساعتی چو زیر کند نالهای زار
1 چون چتر روز گوشه فرو زد بکوهسار بر زد سر علامت عید از شب آشکار
2 هر کوکبی بتهنیت عید بر فلک در زیور شعاع برآمد عروس وار
3 چون بر فراخت عید علامت بدست شب نوروز در رسید و علمهای نوبهار
4 باد صبا مقدمه بود از سپاه گل لشکر همی کشید بهر کوه و هر قفار