1 شنیدم برافروخت نیک اختری شبستان ز خورشید رخ دختری
2 بپرداخت چون حجله، در تنگ بست؛ بتاراج گلزار بگشاد دست
3 بامید گل، باغ را در گشاد؛ بشوق گهر، گنج را سر گشاد
4 نخستش یکی بوسه از لب گرفت پی سفتن لعل مثقب گرفت
1 شنیدم یکی شاه آزاده بخت که بود از پدر صاحب تاج و تخت
2 خدیو خداترس درویش دوست که آرایش مغز کردی نه پوست
3 بنزدیک ایوان یکی باغ داشت که فردوس را ساحتش داغ داشت
4 در آن هیچ گردی نه غیر از سحاب در آن برگ زردی نه جز آفتاب
1 دو زن داشت مردی دو مو، پیش ازین سواری دو اسب آمدش زیر زین
2 یکی ز آن دو پیر، آن دگر خردسال قد آن و ابروی این چون هلال
3 یکی اژدهاوش، یکی مه جبین رخ آن و گیسوی این پر ز چین
4 زهر یک شبی مهد آراستی فزودیش این آنچه آن کاستی
1 شنیدم دو کس با هم از دوستان برفتند از ایران بهندوستان
2 یکی پا چو مارش فرو شد بگنج یکی ماند در کنج محنت برنج
3 غنی بیوفا بود و مسکین غیور بریدند از یکدگر مار و مور
4 ره صبحت شهر تاشان ببست فراخی دامان و تنگی دست
1 شنیدم ز شیبانیان غیور مگر ارقم بن کلیب از غرور
2 بشورید بر معن بن زایده زیان دید از آن کار بیفایده
3 بیازید چون بر زبر دست دست ز دست زبر دست دستش شکست
4 هنوز آتش کین شان بود گرم برافروخت رخسار ارقم ز شرم
1 یکی تاجر از شهر خود شد روان بسوی دگر شهر با کاروان
2 خرش در میان گل از پا فتاد ز یاران خود خواجه تنها فتاد
3 زدش بوسه بسیار بر دست و پای نشد راضی آن خر که خیزد ز جای
4 چو شد خواجه از بردنش ناامید خر دیگر از خر سواران خرید
1 شنیدم که فردوسی نیکبخت کشید از جهان چون بفردوس رخت
2 شد از رحمت ایزدی کامیاب یکی دید از زاهدانش بخواب
3 بباغی، نه مانند این باغها از آن بر دل باغها داغها
4 نشسته است در قصر یاقوت فام می لعلیش کرده ساقی بجام
1 چو بیدار شد زاهد از خواب شاد همان بیت گویند بودش بیاد
2 همی خواند و خون ریخت از دیدگان پسند این بود از پسندیدگان
3 همان نیمشب رفت بر خاک او جبین سود بر تربت پاک او
4 ازو عذر گستاخی خویش خواست مراد خود آن شه ز درویش خواست
1 شنیدم یکی از بزرگان عصر نشستی بزرگانه بر بام قصر
2 سران ولایت در آن آستان بمدحش نشستند همداستان
3 گشادی بکار عدالت چو دست فگندی بر ایوان کسری شکست
4 همی کند بنیاد ظلم از زمین بیسر یسار و بیمن یمین
1 به گیلان کهن فحلی از راستان فرو خواند بر گوشم این داستان:
2 کزین پیشتر کآتشم گرم بود دلم کاین زمان سخت شد، نرم بود
3 مرا هدهدی بود آموخته دریغا از آن گنج اندوخته
4 زبان آور آن طایر مهربان سلیمان و بلقیس را همزمان