7 اثر از حکایات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر حکایات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.

حکایات در دیوان اشعار آذر بیگدلی

1 شنیدم عضد خسرو دیلمی که هیچ از بزرگی نبودش کمی

2 بشیراز آن خطه ی بیقرین که گلزار چین است و خلد برین

3 چو زد تکیه بر مسند خسروی شده خسروان بر درش منزوی

4 بشهر اندر آورد خیل و سپاه ز گرد سپاه آسمان شد سیاه

1 در ایام قطب زمان بایزید که بودش یقین از گمان بر مزید

2 یکی گفت با گبر آتشکده که: ای کشته ی کیشت آتش زده

3 نه یی جغد، آهنگ ناخوش چرا؟! سمندر نه یی، شوق آتش چرا؟!

4 بیا راه اسلامیان پیش گیر ببین کیشما، ترک آن کیش گیر

1 شبی خوشتر از روز با دوستان هوای گلم برد تا بوستان

2 براحت دلم بود فارغ ز رنج گلم ساقی و بلبلم نغمه سنج

3 بکف گل، بلب جام می داشتم؛ ولی چشم اختر ز پی داشتم

4 که از شب نرفته همان یک دو پاس غم شحنه افگند در دل هراس

1 شنیدم که بدخو زنی بد کنش شبی کرد مر شوی را سرزنش

2 که چند از تو منزل نسازم جدا چو هم قلتبان بینمت هم گدا

3 از آن زن چو این سرزنش را شنفت بزیر لب آن مرد خندید و گفت

4 که: آمد دو عیبم بچشمت عیان ولی نیست جرمی مرا در میان

1 بفرمان حجاج شوریده بخت که بودش زبان تلخ و گفتار سخت

2 نشاندند بر نطع فوجی اسیر بگفتش یکی ز آن میان کای امیر

3 یکی روز در مجلس راستان همی زد ز تو هر کسی داستان

4 کسی خواست نامت بزشتی برد منت پرده نگذاشتم بر درد

1 شنیدم که مولای مردان علی نبی را وصی و خدا را ولی

2 ز مسجد یکی روز چون بازگشت بقصابی از دوستان برگذشت

3 به او گفت قصاب کای قسوره بکشتم یکی نغز فربه بره

4 بفرما از آن رطلی آرم تو را که از جان فزون دوست دارم تو را

1 جوانی زنی دید بر رخ نقاب گمان برد در زیر ابر آفتاب

2 زغن بود، طاووس پنداشتش هوای جوانی برآ ن داشتش

3 که از زاری و زر دلش کرد نرم ز کابین او انجمن ساخت گرم

4 شب آورد سوی شبستان چراغ تو گفتی پر زاغ شد، چشم زاغ

1 شنیدم یکی شهر معمور بود که ابلیس از مردمش دور بود

2 بمرد و زنش داده یزدان پاک دل و دیده و دست و دامان پاک

3 هم از گرگ آسوده آنجا گله هم از دزد ایمن در آن قافله

4 همه دستشان کوته از مال غیر همه پایشان سالک راه خیر

1 ازین پیش چندی ز شاه جهان یکی سفله شد عامل اصفهان

2 چو سگ بر سر جیفه بس جنگ داشت دل خلق چون چشم خود تنگ داشت

3 بحیلت، بد آموز مردم همه سیه، چون دلش، روز مردم همه!

4 نه مرد آگه از کید آن کهنه دزد نه زن واقف از مکر آن زن بمزد

1 هست مروی در احادیث حسن از حسین بن علی، کان ممتحن

2 در زمین کربلا میشد شهید در میان خاک و خون، خوش میطپید

3 آمد از سلطان معشوقان ندا کای براه دوست کرده جان فدا!

4 داده در راه وفا فرزند و زن کشته ی تیغ جفا، از عشق من

آثار آذر بیگدلی

7 اثر از حکایات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر حکایات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.