بر آستان توام، شب چو شد، فغانی از آذر بیگدلی غزل 29
1. بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
...
1. بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
...
1. آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون میگریست؛
زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون میگریست؟!
...
1. این ترک تیغ بسته ی بازو گشاده کیست؟!
تاراج عمر می کند، این ترک زاده کیست؟!
...
1. کسی را چون به بیدادت شکی نیست
هزارت دوست بود اکنون، یکی نیست
...
1. دردی دارم که گفتنی نیست
ور گفته شود شنفتنی نیست
...
1. غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست
تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست
...
1. سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
...
1. زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!
...
1. دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت
دردا که دیر آمد و، افغان که زود رفت
...
1. ای که گفتی: ز در دوست درون نتوان رفت!
شوق چون خضر ره ما شده چون نتوان رفت؟!
...
1. حرف جورت، همه جا با همه کس خواهم گفت
این حدیثی است که تا هست نفس خواهم گفت!
...
1. بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
...