1 شنیدم عضد خسرو دیلمی که هیچ از بزرگی نبودش کمی
2 بشیراز آن خطه ی بیقرین که گلزار چین است و خلد برین
3 چو زد تکیه بر مسند خسروی شده خسروان بر درش منزوی
4 بشهر اندر آورد خیل و سپاه ز گرد سپاه آسمان شد سیاه
1 در ایام قطب زمان بایزید که بودش یقین از گمان بر مزید
2 یکی گفت با گبر آتشکده که: ای کشته ی کیشت آتش زده
3 نه یی جغد، آهنگ ناخوش چرا؟! سمندر نه یی، شوق آتش چرا؟!
4 بیا راه اسلامیان پیش گیر ببین کیشما، ترک آن کیش گیر
1 شبی خوشتر از روز با دوستان هوای گلم برد تا بوستان
2 براحت دلم بود فارغ ز رنج گلم ساقی و بلبلم نغمه سنج
3 بکف گل، بلب جام می داشتم؛ ولی چشم اختر ز پی داشتم
4 که از شب نرفته همان یک دو پاس غم شحنه افگند در دل هراس
1 شنیدم که بدخو زنی بد کنش شبی کرد مر شوی را سرزنش
2 که چند از تو منزل نسازم جدا چو هم قلتبان بینمت هم گدا
3 از آن زن چو این سرزنش را شنفت بزیر لب آن مرد خندید و گفت
4 که: آمد دو عیبم بچشمت عیان ولی نیست جرمی مرا در میان
1 بفرمان حجاج شوریده بخت که بودش زبان تلخ و گفتار سخت
2 نشاندند بر نطع فوجی اسیر بگفتش یکی ز آن میان کای امیر
3 یکی روز در مجلس راستان همی زد ز تو هر کسی داستان
4 کسی خواست نامت بزشتی برد منت پرده نگذاشتم بر درد
1 شنیدم که مولای مردان علی نبی را وصی و خدا را ولی
2 ز مسجد یکی روز چون بازگشت بقصابی از دوستان برگذشت
3 به او گفت قصاب کای قسوره بکشتم یکی نغز فربه بره
4 بفرما از آن رطلی آرم تو را که از جان فزون دوست دارم تو را
1 جوانی زنی دید بر رخ نقاب گمان برد در زیر ابر آفتاب
2 زغن بود، طاووس پنداشتش هوای جوانی برآ ن داشتش
3 که از زاری و زر دلش کرد نرم ز کابین او انجمن ساخت گرم
4 شب آورد سوی شبستان چراغ تو گفتی پر زاغ شد، چشم زاغ
1 شنیدم یکی شهر معمور بود که ابلیس از مردمش دور بود
2 بمرد و زنش داده یزدان پاک دل و دیده و دست و دامان پاک
3 هم از گرگ آسوده آنجا گله هم از دزد ایمن در آن قافله
4 همه دستشان کوته از مال غیر همه پایشان سالک راه خیر
1 ازین پیش چندی ز شاه جهان یکی سفله شد عامل اصفهان
2 چو سگ بر سر جیفه بس جنگ داشت دل خلق چون چشم خود تنگ داشت
3 بحیلت، بد آموز مردم همه سیه، چون دلش، روز مردم همه!
4 نه مرد آگه از کید آن کهنه دزد نه زن واقف از مکر آن زن بمزد
1 هست مروی در احادیث حسن از حسین بن علی، کان ممتحن
2 در زمین کربلا میشد شهید در میان خاک و خون، خوش میطپید
3 آمد از سلطان معشوقان ندا کای براه دوست کرده جان فدا!
4 داده در راه وفا فرزند و زن کشته ی تیغ جفا، از عشق من