1 قاصد که ازو به من خبر هیچ نگفت گفتم که تو را یار مگر هیچ نگفت؟!
2 گفتا که چرا، گفتمش آن گفته بگو؟! آهی به لب آورد و دگر هیچ نگفت!
1 ای خون دل پیر و جوان خورد دلت! وی ز آهن و از سنگ گرو برده دلت!
2 زنهار، میازار دلم، میترسم گردد ز دل آزردنم، آزرده دلت!
1 ای برده ز مهر تاب، ماه علمت وی داده به خضر آب، خاک قدمت
2 وی ساخته کان خراب، نقش درمت آن از تو کریمتر که داد این کرمت
1 گر از تو نهان، کس آید اندر کویت وز دور گهی نظر گشاید سویت
2 بهتر که تمام عمر در پهلویت بنشیند و از بیم نبیند رویت
1 در عهد کریم خان، شه ملک قباد از سعی سلیم حاکم پاک نهاد
2 تعمیر چو یافت باغ فین، آذر گفت: «آباد شده عمارت فین آباد»
1 هجر تو نصیبم ای دل افروز مباد در جان من، این آتش جانسوز مباد
2 آن روز که من پیش توام، شب نشود آن شب که تو در پیش منی، روز مباد
1 در تن، نفسی جان غمین، بیتو مباد در باغ، شکفته یاسمین، بیتو مباد
2 تو مشغول عمارت زیر زمین من میگویم: روی زمین، بیتو مباد
1 ایزد، همه عمر کامرانیت دهاد با خلق زمانه مهربانیت دهاد
2 وز جام جم، آب زندگانیت دهاد اینها همه درخور جوانیت دهاد!
1 شاها بروادت بجهان داد زیاد عمرت ز همه جهانیان باد زیاد
2 خصمت نبود، ور بود آن، زاد زیاد هر کس بودت دوست، بجان شادزیاد
1 آن کس که بچرخ، نقش اختر بندد و آن کس که ببحر، آب گوهر بندد
2 نه بند ز دست دشمنت بگشاید نه بر رخ بنده ی تو، در بر بندد